چه بي دريغ محبت مي كنند اين سختي ديدگان، نه انگار كه در اين وادي سال هاست خشونت با بي رحمي، حريم انساني شان را دريده. وقتي از آشنائي دم ميزني، برادر مي خوانندت و هنگام فراق، دوست. و در پايان حديث مكرر چشمان قرمز از جاري شدن عاطفه.
هنوز ادب و متانت در سرزمين جنگ، در هر گذري جاريست. وقتي تو را بابت تحملشان تمجيد مي كنند مي خواهم فرياد بزنم، ميخواهم بگريم... نه برادر، نه عزيز، من بردباري و ادب شما را مي ستايم. هنوز در رگ هاي شما اصالتي جاريست كه مرا بنده خود مي سازد.