لوگو براي گاه نگار


سايت هاي ديدني

Persia Desert
Public Broadcasting Service (PBS)
نشريه سخن
كارنامه

وب لاگهاي ديگر

پويه
باكره
سيزيف
خوابگرد
طراوت
Rahaa
شروين
آذر و آينه اش
Carpe Diem
مشهدي ها
خانه آدم كجاست
درباره هستي من
اخترك ب-٦١٢ كجاست

World Cartoon & Caricature

نوشته هاي قديم


آبان ٨٠
آذر ٨٠
دي ٨٠
بهمن ٨٠
اسفند ٨٠
فروردين ٨١
ارديبهشت٨١
خرداد٨١
تير٨١
مرداد٨١
شهريور٨١
مهر٨١
آبان ٨١
آذر ٨١
دي ٨١
بهمن ٨١
اسفند ٨١
فروردين ٨٢
ارديبهشت ٨٢

يادداشتهاي تنهائي  


عكسهاي من-١١ آلبوم تماس بگيريد

Tuesday, May 13, 2003 :::
 

.پايان گاه نگار

خوب راستشو بخواهيد معمولا همه چيز از يك انگيزه شروع ميشه و با نبودن اون انگيزه ، پايان خواهد پذيرفت. بيشتر از يك سال و نيم پيش بود كه من گاه نگار رو با دل مشغولي هاي خاص خودم شروع كردم و اين زماني بود كه تعداد وب لاگ هاي فارسي بسيار اندك و ناچيز بود. در اين مدت از همه چيز نوشتم، از درد، از شادي ، از بغض و از هيجان، از خاطرات، از بي رحمي روزگار، از تو ! و ... .
ولي امروز احساس مي كنم كه كار من با اين وبلاگ تمومه، ديگه براي نوشتن هر چند با ادبياتي ضعيف، انرژي و به بياني بهتر انگيزه ندارم . به قولي "ديگر نتوانم كه كنم ناز و دهم رنگ".

بالاخره براي هر چيز پاياني است و امروز روز پايان گاه نگار من است. مسلما اين واژه هميشه در ذهنم به عنوان يك خاطره باقي خواهد ماند. از همراهي همه شما در اين فراز و نشيب ها سپاسگزارم .

در بيابان طلب ناله كنان همچو جرس
راه مي پويم و پيوسته ز منزل دورم

اي جنون، خاطرم آسوده اگر هست ز توست
كه به تاييد تو از مردم عاقل دورم.


Tuesday, May 13, 2003


Monday, May 12, 2003 :::
 

شهر الكترونيكي مشهد
اين روزها در خبر ها و سايت ها به خصوص سايت هاي مشهدي ، در مورد شهر الكترونيكي مشهد، بحث و گفتگو فراوان است و دوستي از طراحي بد آن سخني به ميان آورده كه در صورت علاقه مي توانيد در اينجا آن را مطالعه كنيد.
البته اين سايت هنوز تكميل نشده و شايد بهتر بشه ولي اگه كلنگ يك چنين سايتي از روز اول با بي سليقگي زده بشه و از حرفه اي هاي اين كار براي ساختنش استفاده نشه ، بايد فاتحه رو از همين الان خوند. مسوولان اين قضيه بايد بدانند كه Internet ديگه شوخي بردار نيست و چيزي رو نميشه ازش پنهان كرد پس براي ساختن اين شهر مجازي لطفا براي اولين بار در تاريخ مسووليت خود، اصولي فكر كنيد و از بودجه ها ي تخصيص يافته براي كاري حرفه اي استفاده نمائيد. فرمايشات حضرت آقاي دكتر جلالي نيز چيز جديدي نيست و اين حرف ها رو با دو ساعت چرخ زدن تو سايتهاي مربوطه ميشه به راحتي به ناف عده اي بست كه هنوز نمي دونن Windows خوردنيه يا پوشيدني!!


Monday, May 12, 2003


Sunday, May 11, 2003 :::
 

مخروبه هاي دل

خيلي سخته، خط قرمز دور آدما كشيدن، مخصوصا اگه اون آدما ، يه زماني يه خونه اي حوالي دلت داشته اند كه الان ديگه كسي توش نيست ولي هنوزكوچه هاش بوي بوسه پنهاني ميده.


Sunday, May 11, 2003


Saturday, May 10, 2003 :::
 

غريبه

سال ٧٩ به اتفاق جمعي عكاس آماتور، عازم كاشان شديم و دو سه روزي در ايام آن سرزمين، ميهمان آثار به جا مانده از كاشانيان بوديم. سالگرد فوت سهراب را بر مزارش در مشهد اردهال به جمع نشستيم و در حضور خانواده اش به شعر سرائي پرداختيم. در اين ميان آنچه پنهاني خود نمائي مي كرد ، نگاه هاي جمعي زائر، در امامزاده همسايه بود كه با نگاهي ملامت گر جماعتي را گرد قبري ترك خورده و متروك مي ديدند كه تا جلو درب امامزاده آمده اند ولي پا به درون آن نگذاشته اند و مشفول شعر و شاعري و بازي با شمع و گل سرخ و شقايق هستند. به نظر مي رسيد عمل ما به همان اندازه براي آنها غير عادي و احمقانه بود كه اعمال آنها براي ما. آن روز ، آن نگاه و آن ترديد، مرا سخت تحت تاثير قرار داد . در آن محيط و فرهنگ، ما محكوم نگاه هاي عده اي مردم عادي شده بوديم كه جمع كثيري از فرهنگ ما را شامل مي شوند، به قول دوستي گاهي اوقات در وطن خودم ، احساس غريبگي مي كنم.



Saturday, May 10, 2003


Thursday, May 08, 2003 :::
 

آينده در حال استمراري!

مثله اينكه بعضي از آدما مي تونن سرنوشت هاي مشابهي داشته باشند يا حداقل اينكه خروجي مشكلاتشون منجر به عكس العمل هاي مشابهي بشه. اگه وضع همينجوري پيش بره فكر مي كنم حدود چند ماه ديگر اين مطالب رو تو وبلاگم مي نوشتم ولي همين امروز اون ها رو تو وبلاگ ديگران خوندم:

"امروز اسم تو از تمام كاغذهاي موجود در زندگي من پاك شد.
امروز ديگه هيچ برگه اي نيست كه من و تو رو به هم وصل كنه.
ولي يه جايي هست كه اسمت هنوز اونجاست.
اسم تو هنوز در خاطرات من هست.
يك سال زندگي من در تعهد به تو گذشت.
حالا ديگه مهم نيست كه روي كاغذ ها چي نوشته شده يا از روي كاغذ ها چي پاك شده.
مهم اينه كه هنوز توي ذهن من روي همون سلولهاي خاكستري معروف،يه چيزهايي باقي مونده،
و جذابيت يه نبرد تازه، يه بازي تازه براي پاك كردن همه اون ها " از
درباره هستي من.

و

"می دونی ... دلم می خواست تا يه سال نشده ، تا اينهمه نشده ، تا اينقدر دير نشده ، اينو برات می نوشتم ... اما داره يه سال می شه ، اينهمه شده ، و اينقدر دير ... و تازه تر اينکه می دونم هيچ وقت نميای اينجا ، هيچ وقت نمی خونيشون ... هيچ وقت ِ هيچ وقت ... يه وقتايی ، يه جاهايی ، يه چيزايی خيلی خيلی دير می شن ... و تو هيچ وقت نخواهی دونست چرا و چقدر ." از Carpe Diem


Thursday, May 08, 2003


Tuesday, May 06, 2003 :::
 

رهائي

اولين بيل پر از خاك را كه بر روي بدنش ريختند ، شوك عجيبي را احساس كرد، هنوز باورش نميشد كه اين جمعيت گريان، فيلم بازي نمي كنند و اومدن واسه بدرقه آخرين سفر. پارچه سفيدي كه بدورش پيچيده بودند، سخت اعصابشو بهم ريخته بود و اجازه هيچ حركتي رو بهش نمي داد. هر چه مي گذشت تاريك و تاريك تر ميشد و صداهاي بيرون از حالت فرياد و شيون به لالائي بدل مي گشت. هم مي ترسيد و هم احساس خوبي داشت ، مانند يه دانش آموز دبستاني كه از آخرين امتحان بيرون اومده و احساس سبكي بهش دست ميده.
بقيه ماجرا بعد از مرگ.





Tuesday, May 06, 2003


Monday, May 05, 2003 :::
 

پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردني است
....
"من عين يه گنجشك بال زخمی كه نمی‌تونه پرواز كنه، اينجا افتادم، از هراس خيلی چيزها قلبم تند تند می‌زنه و نفسم توی سينه حبس می‌شه، اما من چاره‌ای جز تحمل ندارم و بايد اين شرايط رو بپذيرم تا يه روز اگه خدا خواست بالم خوب شه، آنوقت منتظر لحظه‌ی فرار باشم. با خودم می‌گم آيا اون روز می‌ياد؟ آيا من يه بار ديگه، آره فقط يه بار ديگه می‌تونم تو آسمون آبی زندگی پرواز كنم؟ شايدم ديگه پيش نياد. به هر حال من هنوز هم اميدوارم."
...
اين نوشته ها توسط به بلاگر جوان نوشته شده كه ظاهرا ديگر در بين ما نيست، آزيتا نويسنده وب لاگ " زن رشتي " به سرطان پيشرفته اي دچار بوده و در آخرين ماه هاي زندگيش اين وب لاگ را مديريت مي كرده، يادداشت دوستش در آخرين نوشته اين وب لاگ كه بعد از مرگ آزيتا نوشته شده، بسيار تاثر برانگيز است. اگرچه مرگ يك حقيقت است و همه ما دير يا زود راهي هستيم ولي نمي دانم چرا از مرگ اين دختر ، اينقدر متاثر شدم. خدا كنه بالش خوب شده باشه .

روحش شاد


Monday, May 05, 2003


Sunday, May 04, 2003 :::
 

Rules

فيلم Professional رو ديدين، به نظر من اين فيلم از بهترين فيلم هائي بوده كه تو ١٠ سال اخير ديده ام. پر از حرف و پر از احساس بي غل وغش، فارغ از احساسات شعار گونه كه مستمسكي نهادينه شده در آثار فيلم سازان ايراني مخصوصا از نوع روي آنتن رونده!! اش است. در اين فيلم لئون براي رضاي خدا به دخترك كمك نمي كند بلكه به اين مهم دست يافته كه چرا او را تحت حمايت مي گيرد ، كاري كه در ابتدا خيلي به آن معتقد نبود. در قسمتي از فيلم جمله اي بيان مي شود كه من به شدت از آن خوشم مي آيد. "There is Rules, No women, No Kids "



به نظر من اينكه در هر مساله اي قبول كنيم كه : There is Rules شايد بسياري از پيچيدگي هاي زندگي شخصي و اجتماعي ما ، ساده تر به نظر برسند و حتي قابل حل شوند. بايد بدانيم كه براي بدست آوردن درآمد Rules وجود داره، براي محبت كردن و عشق بازي Rules وجود داره، براي دستيابي به نقاط بكر طبيعت و بهره مند شدن از آنها Rules وجود داره و ...
وقتي از Rules خبر نداشته باشيم و يا آنها را ناديده بگيريم ، هر كجا كه پا مي گذاريم، باعث هرج و مرج مي شويم كه در نهايت خود دچار خسران و بيچارگي خواهيم شد. يه نگاهي به دور و بر خود بندازيد، چند نفر از دور و بريهاي شما به Rules احترام مي گذارند!


Sunday, May 04, 2003


Saturday, May 03, 2003 :::
 

چراغ ها را من خاموش مي كنم

رمان" چراغ ها را من خاموش مي كنم" نوشته خانم زويا پيرزاد را خواندم. اين كتاب جايزه بهترين رمان سال ٨١ را از سوي بنياد گلشيري ، از آن خود كرده است.
چيزي كه در اين رمان خود نمائي مي كند ، قلم روان و قوي نويسنده است كه خواننده را بطور ملموس با ماجرا ها و فضاهاي داستان درگير مي كند، بطوريكه من كه هيچ گاه آبادان را نديده ام، در حين خواندن كتاب، خود را آنجا احساس مي كردم . از اين مطلب كه بگذريم، هيچ فاكتور خاص ديگري را در اين كتاب به عنوان نقطه قوت نمي بينم كه به احتمال زياد ناشي از ناآگاهي بنده است. اگر كسي نظري در اين مورد دارد، لطفا در قسمت Comment ها آن را بيان كند


Saturday, May 03, 2003




Powered by Blogger