لوگو براي گاه نگار


سايت هاي ديدني

Persia Desert
Public Broadcasting Service (PBS)
نشريه سخن
كارنامه

وب لاگهاي ديگر

پويه
باكره
سيزيف
خوابگرد
طراوت
Rahaa
شروين
آذر و آينه اش
Carpe Diem
مشهدي ها
خانه آدم كجاست
درباره هستي من
اخترك ب-٦١٢ كجاست

World Cartoon & Caricature

نوشته هاي قديم


آبان ٨٠
آذر ٨٠
دي ٨٠
بهمن ٨٠
اسفند ٨٠
فروردين ٨١
ارديبهشت٨١
خرداد٨١
تير٨١
مرداد٨١
شهريور٨١
مهر٨١
آبان ٨١
آذر ٨١
دي ٨١
بهمن ٨١
اسفند ٨١
فروردين ٨٢
ارديبهشت ٨٢

يادداشتهاي تنهائي  


عكسهاي من-١١ آلبوم تماس بگيريد

Saturday, September 28, 2002 :::
 

در وبلاگ خورشيد خانم كه نظام طبيعت رو مختل كرده و به جاي شرق ، از غرب تهران طلوع مي كنه، مطلبي در مورد مردان ايراني بر وزن مردان مريخي، نوشته شده كه كمي جاي بحث دارد.
مسايلي كه اين دوست عزيز مطرح كرده اند، متاسفانه جزئي از واقعيات تلخ جوامع سوميان جهان است و در مناطق مختلف به اشكال گوناگون ديده مي شود. جامعه ايراني نيز به فراخور فرهنگ چند ريشه خود، گرداب تعصب را هنوز در بطن خود شاهد است و از اين رهگذر معضلاتي از آن گونه كه خورشيد ذكر كرده، وجود دارد.ولي حقايق ذكر شده، جهان شمول نيستند و صرف مرد ايراني بودن، ضامن جهان بيني آنچناني نيست. شايد تجربيات ما از نوع نگرش مرد ايراني به زنان ، مربوط به مردان يك نسل قبل و ما قبل آن بوده و ما هنوز در مورد استنباط نسل كنوني از حقوق زنان و مردان، اندوخته قابل تحليل نداشته باشيم.من خود دوستان زيادي را مي شناسم كه آنگونه كه خورشيد در نوشته خود ذكر كرده است، نيستند و در مسائلي كه جنسيت در آن نقشي ندارد، تفاوتي بين زن و مرد قائل نيستند و هيچ سنت هزار ساله اي را هم به دوش نمي كشند!
اگر چه در پارهاي مسايل بايد به تفاوتهاي مرد و زن انديشيد و به حقوق هر يك احترام گذاشت، چون زن و مرد بنا به پتانسيل هاي بالقوه خود در پاره اي پارامترها، با هم تفاوت دارند و هيچ كدام هم بر ديگري ارجحيت ندارند بلكه مكمل هم هستند.

نكته ديگري در اين نوشته فراموش شده بود و آن توصيف زنان ايراني است، همانطور كه شماري از مردان ايراني متاثر از ساختارهاي اجتماعي و خانوادگي خود، دچار معضلات ذكر شده هستند، زنان ايراني هم به تبع آن از تاثير عوامل فوق مستثني نبوده و داراي خصوصياتي گشته اند كه با زنان بعد از رنسانس كشورهاي توسعه يافته، بسيار متفاوتند و حتي وقتي در موقعيتهاي مشابه زنان كشورهاي توسعه يافته قرار مي گيرند، در شناخت مرز هنجارها و نا هنجارها، دچار آشفتگي مي شوند. نمونه هاي عيني زيادي وجود دارد كه شاهد بر اين ادعاست. به هر حال من بحث بيشتر را به خورشيد خانم محول و پيشنهاد مي كنم خورشيد خانم در مورد زنان ايراني نيز مطلبي را عنايت كنند تا همه بدانند كه ما براي وصل كردن آمديم و قصد توهين به زنان و به مردان ايراني را نداريم. فقط به دنبال ريشه ها هستيم.


Saturday, September 28, 2002


 

بالاخره فيلم زندان زنان رو ديدم. نظرمو در موردش خواهم نوشت.


Saturday, September 28, 2002


Tuesday, September 24, 2002 :::
 

جنگ
٨ ساله بودم. يه روز بعد ظهر اومدم خونه و چشاي نگران مادرم خبراز اتفاق بدي مي داد. گفت جنگ شروع شده. واژه اي كه تا آن روز در قاموس من استفاده نشده بود، فكر كردم يه بايد يه چيزي شبيه انقلاب باشه.گذشت و گذشت و ما با خيلي مفاهيم پيرامون واژه زشت جنگ آشنا شديم، اثرات مستقيم و غير مستقيم آن را چشيديم. و باز هم گذشت و گذشت تا جنگ به پايان رسيد. به دليل اينكه يكي از عزيزانم به دلايلي تقريبا ٦ سال را در خط مقدم بود، داستانها شنيده ام و گريه ها ديده ام. چيزي كه هنوز باقي است حديث آنهاست كه غريبانه در راه هدفشان، مستقل از جناح و شخص و هر مساله جانبي، از گرانبها ترين سرمايه خود چشم پوشي كردند، كاري كه با ملاك هاي امروزي جامعه ما شايد ديگر توجيه پذير نباشد. دردناك تر آنكه عده اي نيز در جبهه مقابل، همانند عزيزان ما از جان خود گذشتند، آنها هم هدف داشتند، آنها هم مسلمان بودند و آنها هم عزيز مادرانشان بودند. ما ايراني و آنها عراقي، ما مسلمان و آنها مسلمان، ما انسان و آنها هم انسان.
در اين ميان، چيزي كه مسلم است، نفرت انگيز بودن جنگ است.
اينجا رو ببينيد.يه كليپ ساده از يه شعر به يادموندني زمان جنگ است به نام ياران چه غريبانه.


Tuesday, September 24, 2002


Sunday, September 22, 2002 :::
 

براي كوچ وب لاگ نويس جوان

وقتش كه رسيد، خبرت خواهند كرد كه بار و بنه بر كن كه راهي هستي، جستجوي نمي دانم ها را رها كن كه موقع آشنائيست. موقع شناخت فرا رسيده، حال خواهي دانست كه چرا از غروب پائيزي لذت ميبري ! خواهي دانست كه چرا صداي موج و دريا اينچنين از خود، بي خودت مي كند. تو را با خودت آشنا خواهند كرد.
وقتش كه رسيد تو را به ميعادگاه مي طلبند، بي آنكه بداني! تو را دعوت كرده اند. تو را ، تنها در ميان ديگران، تنها در هياهو، در خيابان، در دريا، در كوهستان، همه بهانه ايست براي كوچ دادن تو !
كوچ زود هنگامت را ياران به ماتم نشسته اند، ياراني از جنس شيشه و كلمه. لوح شيشه اي تو، قاب خاطره خواهد بود، شايد رنجش رفتنت را تسكين بخش باشد.


Sunday, September 22, 2002


Tuesday, September 17, 2002 :::
 

كتابي از سيمون دوبوار خوندم به نام "وانهاده" . ماجرائي تلخ از يه واقعيت!داستان گسستن يك پيوند، وقتي اجزا متصل به آن تغييرات همگون نداشته باشند. اگرچه داستان بسيار ساده و فارغ از پيچيدگي است ولي جريان فكري سيال در كل داستان كه از زبان زن وانهاده شده بيان ميشود، بسيار عميق و در خور تامل است. من يك سري يادداشت كوتاه رو در حين خوندن كتاب نوشتم و اينجا به همون شكل اونها رو مي نويسم. اميدوارم خلاصه نوشتن اونها بيش از حد نباشه و مطالب قابل فهم باشه.

١- خيلي اوقات در يك گفتگوي عاشقانه ، اعتراف به تعهد ناشي از يك اجبار عاطفي است كه از سمت مقابل القا ميشه.
٢-وقتي همه اش براي ديگران زيسته ايم ديگر مشكل مي شود خود را تغيير بدهيم و براي خودمان زندگي كنيم و در دام فداكاري نيفتيم.
٣-گاهي كلمات دادن و گرفتن به هم تبديل مي شود.
٤-بعضي شكيبائي ها از بي دست و پائي است و نه از روي سعه صدر، همانطور كه بعضي از تواضع ها از غرور بيش از حد ناشي مي شود.
٥-پيوندها را قبل از فاسد شدن، بايد بريد!!
٦- گاهي خوشبختي آنقدر غير عادي ميشه كه كم كم دردناك به نظر مي رسه.
٧-در زندگي اجتماعي، بدبختي بيشتر لز خوشبختي، احساس همراهي مردم رو بر مي انگيزد.
....
و بسياري درسها كه مجالي ديگر را مي طلبد.


Tuesday, September 17, 2002


Sunday, September 15, 2002 :::
 

خوب، درسهاي قبلي رو يه بار ديگه با هم مرور كرديم. يعني تو باعث شدي كه مرور كنيم.
آره، مي دونم، ديگه شير فهم شدم كه آدما واسه خودشونه كه دم از دوستي ميزنن، هيچكي به خاطر من، دوست من نيست، به خاطر نيازيه كه خودشون دارن.هر وقت هم نيازشون برطرف شد، تو رو ديگه به حساب نميارن، اصلا براشون مهم نيست كه تو مدتها نگران او باشي و ازش بي خبر. احتمالا با خودش ميگه:" خوب بذار نگران باشه! من كه مسوول نگراني هاي او نيستم." راست ميگه اصلا كي گفته آدما در قبال هم مسوول هستند! اصلا كي گفته بود كه تو به اون اجازه بدي تو رو اهلي كنه، مگه از درد سرهاي اهلي شدن خبر نداشتي.مگه نمي دوني، خواهي نخواهي وفتي اهلي بشي، يه روز بايد چشات باروني بشه. مگه تا حالا كم چشات باروني شده، تا حالا چند بار ازشون معذرت خواهي كردي! مگه به چشات قول نداده بودي كه آزارشون ندي. آخه تو تا كي مي خواي موسيقي هق هق رو براشون تكرار كني.
ولي ! ولي آخه من بارون رو دوست دارم، يادت رفته هميشه ميگفتم عاشق بارونم، صداش، هق هقش! مگه واسه خيس شدن چند سال ديگه وقت داريم. بذار ديگران به خاطر خودشون تو رو اهلي كنن تا هر وقت رفتند، بهانه داشته باشي كه ابري بشي، باروني بشي، موقع جدائي ميشه چشمها رو قانع كرد كه ببارند. تو هم به خاطر خودت بذار اهليت كنند.

در نظر بازي ما بي خبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند


Sunday, September 15, 2002


Saturday, September 14, 2002 :::
 

سرمست به ميخانه گذر كردم دوش
پيري ديدم مست و سبوئي بر دوش

گفتم ز خدا شرم نداري اي پير
گفتا كرم از خداست، مي نوش خموش


Saturday, September 14, 2002


Wednesday, September 11, 2002 :::
 

نوشته بود:" در زندگي زخمهائي هست كه مثل خوره، روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد."

اين دردهاي مدام، چيست! آيا براي همه يكسان است، آيا دردهايمان مشترك است، اصلا اگه از ما بپرسند درد چيست، چه خواهيم گفت! اگر دردها متفاوت است، شايد ريشه دردها مشترك باشد.
دردهاي هر انسان با تولد او ، متولد مي شود. فرياد يك نوزاد، تجلي هراس اوست از تكرار تجربه هاي درد آلود، او مي داند كه درد هاي كهنه نوع بشر، باز او را در بر خواهد گرفت. او مي داند كه اسير لكاته شدن، مرعوب پيرمرد خنزر پنزري شدن، يعني چه! او مي داند كه نقش هاي تكراري بر كوزه و قلمدان كشيدن به چه علت است! او از عقده هاي بشري آگاه است، او مي داند كه كيست كه او را به قبرستان دنج ، راهنمائي مي كند تا تكه هاي بدن رويا هايش را در آن دفن كند و نيز مي داند كه تا پاسي ديگر تمام اينها را از ذهنش پاك خواهند كرد تا درد كشيدنش در يك دوره زندگي ديگر، واقعي به نظر آيد و مي داند كه يك انتظار درد آلود ديگر را بايد تحمل كند.
كاش ميتوانستم لحظه تولدم را به ياد آورم!

"اين كوزه گر دهر، چنين جام لطيف
مي سازد و باز بر زمين مي زندش"


Wednesday, September 11, 2002


Sunday, September 08, 2002 :::
 

به طور اتفاقي به يه نوازنده انگليسي برخوردم به نام ED Alleyne Johnson. به نظر من آهنگاش خيلي زيباست. ويولن ارغواني(Purple Violin)او خواصي داره كه آدم متحير ميشه.به كمك وسايل جانبي الكترونيكي، Alleyne به تنهائي به جاي يك اركستر مي نوازه. در اين سايت يه سري از كارهاش معرفي شده و چند تا از اونها رو ميشه Download كرد.جالب اينجاست كه او در خيابان ها نيز گاهي ظاهر ميشه و به طور رايگان واسه مردم مي نوازه. او معتقد است كه بودن در بين مردم، به او حس ساختن كارهاي بعدي رو ميده.
يكي از معروفترين آلبومهاي او Purple Violin Concerto است. من پيشنهاد مي كنم Oxford Suite-Movement 1 رو حتما گوش كنيد.
Ed Alleyne Johnson- Purple Violin


Sunday, September 08, 2002


Saturday, September 07, 2002 :::
 

نطق پيش پيشكي
به سبك نطق پيش از دستور بخونيد:

يواش يواش به اين همه خاله زنك بازي هاي امريكا و ديگر بازي گردانان دنيا در مورد عراق دارم شك مي كنم. يه استراتژيك اومده تو ذهنم كه همه اين بازي ها واسه يه چيز ديگه طراحي شده.

ببينيد مدتهاست كه امريكا، عراق رو تهديد مي كنه،همچنين مدتي است كه روس و امريكا در مورد نيروگاه بوشهر مثلا دارن با هم چونه مي زنن، از يه طرف عراقيان با روسها وارد مذاكره شده اند، از يه طرف ديگه با يه كشتي ساختگي ايران رو به همكاري با اسرائيل متهم مي كنند و واسه همين عراق به ايران گير ميده كه ايران داره از پشت به اون شمشير ميزنه و اين بهانه خوبيه كه عراق واسه گوشمالي با استفاده از اطلاعاتي كه از روسها گرفته نيروگاه بوشهر رو با خاك يكسان كنه و به اين ترتيب به امريكا خوش نيتي خودشو اثبات كنه و اونها هم دست از سرش برمي دارند.
خلاصه اينجوري از مجموع اين تراكنش ها، يه معضل ذهني امريكا و اسرائيل، برطرف خواهد شد و روسها دوباره براي بازسازي نيروگاه، جيب ما رو خالي خواهند كرد و همه راضي خواهند بود.


Saturday, September 07, 2002


Wednesday, September 04, 2002 :::
 

يك نفر اخيرا در بلاد كفر و تفرقه از يك نفر ديگه به عنوان معلم، ياد كرده و همه چيز خود را در يك زمينه خاص، مرهون آشنائي با اون يه نفر ديگه دونسته.
ديشب در فيلم ٧ سال در تبت، يه جائي عنوان شد كه مردم تبت معتقدند بزرگترين معلم آنها، دشمنان آنها هستند زيرا آنها هستند كه باعث مي شوند مردم استقامت و صبر و پايداري را تجربه كنند.
در ادبيات ما هم ذكر شده كه :
ادب را از كه آموختي ! از بي ادبان

خلاصه ما سرگشته حيران از اينكه اون يه نفر بالا، به نفر دوم فحش داده با ازش تعريف كرده!!!
به قول شاعر:
هست از پس پرده، گفتگوي من و تو
چون پرده برافتد، نه تو ماني و نه من


Wednesday, September 04, 2002


Monday, September 02, 2002 :::
 

خلود

مدتي است كه انديشيدن به فاني بودن دنيا و ارزشهاي اعتباري آن، سخت فكرم را درگير كرده، چيزي كه مساله را پيچيده تر مي كند، مبهم بودن دنياي پس از مرگ است و اينكه واقعا جاودانگي و خلود به چه معني است! نظريات گوناگوني در اين خصوص ايراد شده است ولي همه آنها در حد يك نظريه هستند و نه بيشتر. بودائي ها، مسلمانان، يهوديان و... هر كدام به نحوي آنرا توجيه كرده اند ولي هيچكدام با تجربه به دست نيامده و صرفا فرضيه است. ديروز كتاب رباعيات خيام را ورق مي زدم و به دو بيتي جالبي برخورد كردم. شايد بهترين راه حل را او سالها پيش انتخاب كرده باشد. دقت كنيد:

اي دل چو حقيقت جهان است مجاز
چندين چه خوري تو غم، از اين رنج دراز

تن را به قضا سپار و با درد بساز
كاين رفته قلم، ز بهر تو نايد باز


Monday, September 02, 2002


Sunday, September 01, 2002 :::
 

يه خبر بد

متاسفانه فرهاد پس از ٥٧ سال تحمل اين دنيا، راهي جائي شد كه من مدتيه خيلي بهش فكر مي كنم، اگز چه هنوز براي رفتن زود بود و جوانان اين مرز و بوم در اين آشفته بازار، به تفكر او كه از طريق صدايش رها ميشد، نياز داشتند.جائي خواندم كه از مدتي قبل از او خواسته اند در مورد زندگيش بنويسد يا بگويد و او پاسخ داد كه همه چيز زندگيش را در آوازهايش گفته است.عده اي او را در زمره صداهاي معترض قرار مي دهند. او اگر چه از جمله صداهاي معترض بود ولي با ديگر صداهاي معترضي كه در اوايل انقلاب به دلايلي كه با متن اشعارشان مغايرت داشت، از ايران گريختند، تفاوت فاحشي داشت .

روحش شاد.


Sunday, September 01, 2002




Powered by Blogger