فرض كنيد يه روز آفتابي است و هوا بسيار عالي است و شما پس از يك صعود طولاني رسيده ايد به ...اگه گفتيد كجا!
.............
روي بام دنيا ، قله با عظمت اورست!!
فكر مي كنيد چه مي بينيد، اونجا اين شكلي است، بجنبيد تا دير نشده! اين عكس در حقيقت يك پاناراماي ٣٦٠ درجه است، يعني منتهي عليه سمت چپ و منتهي عليه سمت راست يه جا هستند و چون تو يه صفحه دو بعدي نمايش داده شده اند، خطي ديده ميشن. تلاش كنيد كه وضعيت ٣٦٠ درجه رو مجسم كنيد و اگه باز هم نتونستيد اينجا رو ببينيد و روي عكس موجود كليك كنيد وموشواره تونو تكون بدين!!
باز هم از آلن لانس. باور نمي كنم كه يه غير ايراني اينچنين ايراني وار، قلم زند. نوشته هايش رهايش تير است در فضائي كه تاريخ نمي شناسد و كتيبه اي است سردر سرزمين سوميان كره خاكي! البته مسيحائي بودن اين نفس، مرهون ترجمه احمد شاملوست .
بشنويم:
تهران ٤٧ "مي روند و مي آيند. بدرفتاري مي بينند و ضرب شست نشان شان مي دهند. بديشان مي گويند كمي شتاب كنيد. بديشان مي گويند فردا، اگر خدا بخواهد.
در امتداد بناهاي تقدس مي گذرند تا خود را در آب ويترين ها غرق كنند. كودكان شان بخت مي فروشند و پدران شان پرتقال صيقل مي دهند، دانه دانه.
در برابر ترمزهاي نالان چنان راه مي سپرند كه گوئي در رويا اند. گر دست دهد كه از سبزي و پنير و گوجه فرنگي پرچمي به خاك گسترند احساس سعادت مي كنند. مي روند و مي آيند از شهر پوشيده، از شهر بي عصمت.
در شمال، محلات با صفاي بي عابر و در جنوب، زاري ني لبك. در دالان هاي بي انتها مي روند و مي آيند. احضارشان كرده اند و معطل شان نهاده اند. انتظار مي كشند.باز مي گردند. درهاي نابكار مي كوبند و از اينكه عدالت گدائي مي كنند، عذر مي خواهند.
و اينك نفربرها و اينك كلاه خودها و اينك قنداق تفنگ."
بازهم آلن لانس فرانسوي. از كتاب" گمشدگان نازك دل از آب در مي آيند"
اصفهان، فروردين ٤٦
- شهري كه روزهاي زلال
به زمينش پرچ كرده است.
خاك بي احشا
ميان صابون و زعفران.
نگاه عريان محكومان به مرگ را
از ياد مي برم.
پرنده اي گشوده آغوش، سينه بر غروب
و هم اكنون پشت بال هايش در شب است.
- مردي خسته
تيغه ها را نظام مي دهد،
كاردها را
مقراض ها را
بر پيشخوان دكه قصاب،
سگي مي غرد و واپس مي نشيند.
ميان گل ها طاعون مانوس مي چمد.
اين آواز مي خواند
آن
دعا،
و بد گماني
امري شهري است.
- پس از آشوب كند كار كوير
باد، كه كلاغان از همش دريده اند،
فرا مي رسد.
در روستاي مرده
باد، سوراخ سوراخ از ادعيه،
در مي رسد.
غبار ويرانه ها را مي آورد باد
تا بر گنبدهاي خاموش
مدايح در هم پيچيده خدا را بخايد.
- و ستارگان چون گله اي بز مي گذشت
و ماه
در ويرانه ها
ابريشم ابرها را مي شكافت
قرن ها پژواك
در آوارها مي خفت
بر فراز مهلكه
گلوگاه مارمولكي مي تپيد
در اميد غريوهائي
كه با نخستين باد
در كار تفسيدن بود
شب
تهي مي شد.
- زمان مي گذرد
قالي ها
به زحمت رنگ بر مي گرداند
و آدمكشان
در برابر آبخشكان هاي عظيم
مستقر مي شوند.
در وزارتخانه راز
خون مي گذرد.
- يك درخت، يك سرنيزه، يك درخت
سبيلشان ختي زير طاقي هاي پل
يه چشم مي خورد.
پل به محاصره افتاده است و آب زير علف ها پنهان شده.
كلاغان در شاخسارها
حق پرواز ندارند.
مردي كور، بيرقي رنگين را تكان مي دهد.
همين كه "اجتناب ناپذيري اعظم" بگذرد،
خلق، آزاد خواهد شد
كه از رود
بگذرد.
تا به حال شده بعضي از رفتارهاي خودتونو تو يه نفر ديگه ببينيد. مثلا يه نفر يه عادت بدي داره كه وقتي دقت مي كنيد مي بينيد كه شما هم گاهي همون رفتار رو بروز ميدين و تا به حال دقت نكردين كه اون رفتار چه تاثير بدي روي ديگران مي گذارد.
من چند بار به اين مساله برخورد كردم واز اينكه زودتر رقتارهائي از اين قبيل رو در خودم حذف نكرده بودم، بسيار متاسف شدم.
نتيجه ديگري كه از اين مساله گرفتم اين بود كه ديگراني كه گاهي رفتارهاي نامناسب رو انجام مي دهند، شايد از زشتي اعمال خود مطلع نيستند .
به نظر مي رسه هر چند وقت بايد يه مروري روي كردار خود داشته باشم.
امروز چه بوي ماسه اي به مشام مي رسد، هوا گوئي قصد يادآوري دارد، منحني هاي متحرك متقاطع را در مرز ميان خشكي و دريا، روي ماسه.
رد پا، تاثير وزن بر انعطاف پذيري يك واقعيت و پس از لحظه اي، يك موج، يك نسل كه مي شويد و محو مي كند تا ماسه بتواند رد پاي آيندگان را نيز ثبت كند.
بزودي ما را گذشتگان خواهند ناميد.گذشتگان!
آلن لانس شاعر معاصر فرانسوي است كه مدتي در ايران زبانهاي فرانسه و آلماني را در دانشگاه اصفهان تدريس مي كرده است. او چندين قطعه كوتاه از وضعيت حاكم بر كشور در آن زمان در مجموعه اي به نام " گمشدگان نازك دل از آب در مي آيند" منتشر كرده كه هفت سطر زير مقدمه آن است:
سالهاي بدخوابي بود.
كوچه، زنبيل هايش را از اين قصابي به آن قصابي مي كشيد
كوچه اكر دو كر، كوچه تنگ نفس
سالهاي باران و باد سالخورده بود
روزهاي محاط در چنبر مركب شوم
دو گام آنسوترك بود كه حلبي آباد
شب به شب غايبانش را شماره مي كرد.
برداشت:
"اين اوست كه چهره مي نمايد، هر دم به صورتي، هر جا به جلوه اي، در سفيدي برف، در صلابت كوه، در سخاوت باران، در لطافت شبنم، در چهره گل، در زلف بيد، در جوشش چشمه، در خروش دريا، در غرش رعد، در قامت سرو، در نيايش سپيدار، در رويش برگ، در تولد جوانه و در شور و شادي هر ترانه.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك را به جنب وجوش در آورده تا ببينيم و بشنويم و ببوئيم و برويم وبجوشيم وبكوشيم و بخروشيم كه نه از چشمه كمتريم و نه از بيد و نه از باد كه ما نيز يكي از آياتيم و اما اشرف مخلوقات.
هيچ خرمني بي وحدت خوشه اي و هيچ خوشه اي بي تقلاي ريشه اي و هيچ ريشه اي بي مدد آب و خاك به خرمن ننشيند و هيچ مرز و بومي بي تقلاي مردمي و هيچ مردمي بي تكاپوي انديشه اي به سعادت نرسد.
اي دوست، در اين ميانه، دريغ كه اهل نظر نباشيم، دريغ كه عبور ابري پرثمر نباشيم، دريغ كه نسيم يكديكر نباشيم و دريغ كه همسفر نباشيم."
از قديم و نديم وقتي توي يك منازعه، يكي از طرفين خود را مغبون، مي يابد شروع مي كند به سفسطه و ادا درآوردن. متاسفانه اكثر رفتارهاي ما در قبال ديگر كشورها، به گونه ايست كه گوئي هميشه مغبونيم. در تلويزيون ديدم كه ديروز در تظاهرات ضد امريكائي عده اي از مردم ايران، تابلوهائي به دست گرفته بودند كه عكس بوش را در حالتهاي مختلف با يك گوريل مقايسه شده بود و يا اينكه يه عروسك شبيه بوش ساخته بودند و با چوب مي زدند تو سرش. آيا اين چنين اعمالي چيزي جز پذيرفتن ضعف و زبوني است. شيوه برخورد و مبارزه اينچنيني چه مشكلي از مشكلات آنان كه مشكل دارند، حل مي كند? به جاي كشاندن مردم به سمت عقلانيت، فرهنگ لمپني را به آنها آموزش مي دهند.
اينگونه عمليات نمايشي، فقط به معناي پذيرفتن شكست است.
سرابي به گستردگي زندگي، چه نقشها مي نمايد بر بستر انعكاس از آنچه تصويري بيش نيست.نبودن و نماياندن ساحلي براي رفع عطش. انديشه مجازي سيراب شدن. انديشه محرك براي ادامه دادن و مخرب هنگام نرسيدن. اين توالي تحريك و تخريب بس تاجوانمردانه از پاي در مي آورد راهيان را. مگر بضاعت يك علي چقدر است براي ادامه دادن در يك مسير پر سراب.
اگر زخمه هاي سازت نبود، چه مي كردم با اين همه حس پرواز.
كتاب روزها تاملي است در زندگي محمد علي اسلامي ندوشن به قلم خود او.
در اين كتاب ايشان با نكيه بر محفوظات ذهني، خاطراتي را رقم زده اند .جامعه اي كه ندوشن كودكي خود را در آن تصوير كرده از لحاظ ساختاري با آنچه ما در بند آن هستيم بسيار متفاوت است .
خواندن اين كتاب را به تمام كساني كه به مطالعه جامعه سنتي ايران، علاقه مندند، توصيه مي كنم.
آيا تا چه حد واقعيت به آنچه ما واقعيت مي خوانيمش، نزديك است? خوب مي دانيم كه واقعيت تجربه ذهن هر انسان در محدوده ابزار حسي اوست و بر اساس همين برداشت است كه روش زندگي و حركتش را برنامه ريزي مي كند. بنابراين اگر كسي با ابزارهائي متفاوت با آنچه ما دارا هستيم به تجربه واقعيتها بپردازد، او نيز مانند ما، روش زندگي و حركتش را ، بر اساس ابزارهاي خودش ، برنامه ريزي مي كند. در اين بازي ممكن است گاهي هر دو به يك هدف مشترك نيز برسند.
حتما شنيده ايد كه يك فرد نابينا، توانسته است قله اورست را فتح كند وهمچنين ديواره ال كاپيتان را كه از مشكل ترين ديواره هاي دنياست، صعود نمايد. با فرضيه فوق اين كار خيلي چيز غريبي نيست!!
مدتي است كه فراموشت كرده ام، فراموش نه، يه چيز ديگه، كه هم معني فراموشي بده و هم نشانه علاقه زيادم به تو باشه.
تا حالا شده يكي رو خيلي دوست داشته باشي ولي از ملاقاتش دوري كني، دلت نمي خواد بري جلوش بشيني هي قر بزني قر بزني! مي خواي يه وقتي باهاش باشي كه سر حال باشي و از همنشيني با او لبريز از احساس سبكي بشي، باهاش پرواز كني ، رو ابرها، و بهش بگي "تو". آخه" تو" گفتن كه به اين آسونيها نيست، اگه چه امروز همه به هم "تو" ميگن ولي از" شما" خيلي غريبه ترند .
خلاصه منو ببخش، به بلندي" آسمان كوه" دوستت دارم و در آرزوي ديدارت ولي گرفتارم و اسير روزهاي شهري، سرسري از همه چيزاي مهم ميگذرم، بدون توجه ! خيلي وقته به نور شمع خيره نشدم، به عشقباري كبوترا، به خنده هاي بي پرواي بچه گداها، به صداي برگ ...
بايد فكري كرد،
منتظرم باش، به زودي پرواز خواهيم كرد.
تا حالا متوجه نشده بودم كه از بدو تولد تا الان دارم دوران محكوميتم رو سپري مي كنم.در خبرها خواندم كه مجازات آقاي خرداديان، اقامت اجباري در ايران به مدت ١٠ سال تعيين شده!!!يعني خود آنها معترفند كه زندگي در ايران عذاب آور و غير قابل تحمله!
كشور : ايران
مجرم: مردم
جرم: ايراني بودن
مجازات: زندگي در ايران
راه حل: فرار مغزها
به تازگي تو خانواده ام يه چيزي كشف كرده ام كه نوشتنش خالي از لطف نيست.
اون قديما حدود ٧٠ سال پيش، خانواده مادر بزرگم شامل يك مادر و چند فرزند به خاطر مشكلاتي كه با بلشويكها داشتند از كشور شوروي به ايران مهاجرت مي كنند .محدوده سني اين بچه ها از ٥ ساله تا ٢٥ ساله بوده است و مادر بزرگ من ٥ ساله بوده. در ايران دختر بزرگ اين خانواده با يه مرد ايروني ازدواج ميكنه و پس از ازدواج همه با هم تو يه خونه بزرگ زندگي رو ادامه ميدن و از قضا پدر بزرگم تو همون خونه زندگي مي كرده . در حقيقت پسر ٦ ساله همون آقا بوده كه با خواهر مادر بزرگم ازدواج كرده. !!!گيج كه نشدين!!
خلاصه اين پسر و دختر ٦ و ٥ ساله همبازي هم ميشن و با هم مدرسه ميرن و درس ميخونن و...
در حقيقت خواهر مادر بزرگ ٥ ساله، مادر ناتني پدر بزرگ ٦ ساله ام بوده!!
پس
مادر بزرگم خاله پدربزرگمه!!!و
پس از ازدواج آن دو، پدر بزرگم و پدرش با هم با جناق شدند!!!!
و
مادر بزرگ پدربزرگم(ناتني)، مادر زنش هم بوده!!!!!!!!!
و
....
من ار سفر بارگشتم.
امروز صبح از جلو سفارت تابستاني انگلستان مي گذشتم و يه چيز جالب نظرمو جلب كرد و اون اينكه سرتاسر ديوارهاي اين ساختمان با برجستگي هاي گنبدي شكل از نوع سر در مساجد، مزين شده و اين براي من خيلي عجيب بود. معمولا انگليسي ها تن به اينجور كارها نميدهند و روي سبك و سياق خودشون پافشاري مي كنند.
٥٠ ساله شده و داراي همسر و فرزند است ولي هنوز وقتي يه ماشين مشكي بزرگ ميبينه، عرق سرد رو پيشونيش ميشينه، آخه ٤٠ سال پيش بود، يه روز، مثله هر روز با پدرش ميرفت مدرسه كه تو خيابون يه ماشين مشكي جلوشونو گرفت و...
وحشت از اين ماجرا، تو زندگيش خيلي اثر گذاشته و بارها دچار مشكلات روحي شده....
در اكثر كشورها، كساني كه طراح تبليغات ميشن، داراي مدارك دانشگاهي در زمينه روانشناسي هستند ويا اگر به صورت تيمي كار كنند، در تيم آنها يك يا دو نفر فارغ التحصيل در زمينه روانشناسي اجتماعي به چشم مي خوره.
اخيرا در خيابانها، يه تابلو تبليغاتي از فروشگاه ايكات ديده ميشه كه در كنار آن صورت جذاب رضا گلزار بازيگر ضعيف فيلم شام آخر و همچنين از نوازندگان گروه آرين، ديده ميشه. نكته جالب اينه كه اين چهره، در بين خانمها و دختران كم سن و سال ، محبوب است و نه بين آقايون. حتي آقايون شايد يك احساس منفي نيز نسبت به او داشته باشند و با توجه به اينكه فروشگاه ايكات ، فقط لباس مردانه ارائه مي كنه و مشتريان اونها آقايون هستند، اين نوع تبليغات اثر منفي روي فروش ميزاره .
اينروزها يه تبليغ كولر گازي هم در روزنامه ها ميشه كه همين بحث رو به دنبال مي كشه. به نظر من ، چهره كمال الملك(جمشيد مشايخي) در كنار كولر گازي اثر منفي روي مشتري ميزاره، علتش هم در فرهنگ اسطوره سازي بين ما ايرانيهاست. ما بازيگران فيلمهاي تاريخي رو معمولا با نقشهاشون مي شناسيم و نه تو شخصيت واقعيشون. از نظر اكثر ايرونيها، بازيگراني مثله جمشيد مشايخي، عزت الله انتظامي، علي نصيريان، اسطوره هائي هستند در نقشهائي كه بازي كرده اند و تو ذهن ما از جايگاه ويژه اي برخوردارند. به همين دليل ما نمي تونيم تصور كنيم كه مثلا ناصرالدين شاه(عزت الله انتظامي) بياد تو تلويزيون چي توز تبليغ كنه و ناخودآگاه از اون محصول دوري خواهيم كرد.
به نظر ميرسه تبليفات بايد با تكيه بر اصول علمي بومي سازي شده متناسب با فرهنگ ايراني، طراحي بشه.!!
بعضي شعرها و آهنگها در زندگي آدما ، خاطره ميشن و شنيدن اونها وجد آور و يا حزن آور مي باشد.
اين هم يكي از اون آهنگهاست كه يه دوست خوش ذوق واسش Clip ساخته. اگه وقت دارين ببيند و بشنويدش.
گل گلدون من شعر:فرهاد شيباني
آهنگ:فريدون شهبازيان