بالاخره رمان زيباي رضا قاسمي يعني همنوائي شبانه اركستر چوب ها رو تموم كردم. در قسمت هاي پاياني اون، يه حس خاصي داشتم. زماني كه بوف كور رو خونده بودم، دقيقا به همين احساس رسيده بودم. من فكر مي كنم همنوائي شبانه از بعضي زاويه ها شباهت زيادي با بوف كور داره.
اينكه در اين كتاب سيستم Casual به Non Casual تبديل شده و محور زمان، عرصه تكاپوي وقايع نيست، جاذبه شگرفي در ذهن خواننده به وجود مياره، گوينده روي محور زمان جاي مشخصي نداره و ازهمين اكنون، او را مسوول اتفاقاتي مي دانند كه قرار است حادث شود. نكته ديگر ايجاد هزار توئي است كه با استفاده از به خدمت گرفتن كتاب "همنوائي شبانه اركستر چوب ها " در دل خود آن كتاب يعني همنوائي شبانه اركستر چوب ها ، شكل گرفته است. اگر از اين نوشته ها چيزي نمي فهميد، تقصير من نيست، تقصير رضا قاسمي است.!!!
به هر حال حركت پاياپاي دو فضاي ايجاد شده كه در حقيقت يكي هستند و نهايتا به يك جا ختم مي شود نيز از ديگر زيبائيهاي اين كتاب است.
يه مقاله در مورد عكاسي در زمستان و هواي سرد رو مي تونين اينجا بخونيد.
اين روزها كوه ها واقعا خوشگل شده اند و كساني كه تجربه و مهارت كافي واسه حضور در طبيعت زمستاني رو دارند، حيفه كه اين فرصت رو از دست بدهند. بشتابيد ولي مراقب مسير هاي بهمني، نقاب برفي هاي روي يال ها، شيب هاي يخ زده و سرد شدن ناگهاني هوا بعد از غروب آفتاب باشيد.
همسركشی يک پديده اجتماعی در ايران يه گزارش در سايت BBC نوشته شده كه مطالب جالبي رو عنوان كرده:
يافته های يک طرح تحقيقاتی در 15 استان ايران نشان می دهد که ميزان همسرکشی در ميان زنان شهرنشين ايران به طور قابل توجهی بالاتر از مردان است. بيشتر اين زنان خانه دار بوده و در سنين پايين ازدواج کرده اند. ادامه...
در همهمه مانده ام و قطار كلمات بي هيچ منطقي از دالان هاي بي نور زمان، مي گذرد. بيداري را چگونه به اثبات برسانم وقتي كسي نيست كه باورش كنم. من اصلا باور را فراموش كرده ام. در رويائي به سر مي برم كه نشان هاي بارز توحش از در و ديوار، خودنمائي مي كنند، توحشي كه عرف آن را تقلاي معاش مي نامد، سرگشتگان اين دوران به چه مي انديشند ! در اين وادي "بل هم اضل" را به وفور مي يابي چرا كه انديشه جاي خود را به تعصب و تحليل جاي خود را به تقليد سپرده است. اين ديگر رويا نيست، كابوسي است كه چنگال هايش را در گلويم مي فشارد. او از بيداري متنفر است و نسخه خواب براي بي خبران مي پيچد.!!
و ما در اين كابوس روزمرگي را با تمام تلخي اش، شيرين مي پنداريم.
آيا دقت كرده ايد كه در زمستان و فصل برف يال قله ها سياه و سفيد مي شود يعني به دليل وزش باد، كه تقريبا داراي جهت يكساني است،برفهاي يك طرف در سمت ديگر تلنبار مي شود و منظره زيبايي را پديد مي آورد. اين مرز سياهي و سفيدي دقيقا مسير صعود قلل است و اكثر صعود ها از روي يال كوهها انجام مي شود. در اين مسير صعود كننده هم برف را مي چشد و هم خشكي و هم شيب كمتري را مي پيمايد. من فكر مي كنم در زندگي نيز اين نوع حركت منطقي به نظر مي رسد.
خيلي جالبه كه تو فاميل ما همه ازدواج ها فاميلي است و همه بچه ها هم سالم هستند و هيچ مشكلي از لحاظ ژني وچود نداره مثلا دائي من با زن دائي ام ازدواچ كرده، عمه ام با شوهرش ازدواج كرده و خلاصه همه با هم فاميل هستند.!!!!!!!!!!!١
مي دونيد چرا حيوان عجيب استراليائي كه بچه اش درون كيسه اي در جلو شكم مادرش قرار مي گيره، كانگورو ناميده ميشه!!!
گفته مي شود وفتي اولين كاشفان اروپائي سرزمين استراليا با اين حيوان برخورد كردند، از بوميان منطقه به نام Aborigine سوال كردند كه اين حيوان چه ناميده مي شود.
آنها در جواب گفته اند:kangaroo
امروزه مشخص شده كه به زبان بوميان استراليا، kangaroo يعني I don't understand!!!!!!!!!!!!!
خيلي جالب است كه يه سوال و جواب بي ربط منجر به نام گذاري اين حيوان شده است .
يكي از دوستانم، سايت MountainZone رو در زمينه كوهنوردي راه اندازي كرده و به نظر مي رسه در آينده نزديك به يك عنوان يك مرجع در دسترس، براي كوهنوردان ايراني ، مطرح بشه. براي محمد، آرزوي موفقيت مي كنم و اميدوارم هر چه زودتز لينك هاي غير فعالش، فعال بشه!!!
در ضمن تو اين عكس، نفر اول منم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مطلبي رو در مورد ظهيرالدوله در كاپوچينو خوندم و مناسب ديدم يه سري از عكسهاي اونجا رو كه دوست بي معرفتم، اشكان آرين، چند سال پيش گرفته، معرفي كنم. ظهير الدوله يكي از مكان هائي است كه واقعا براي من آرامش بخش است. فضاي آنجا به همان نرمي است كه فروغ فرخزاد، آرزو مي كرد و موسيقي برگها و ترنم باد، همان است كه برومند، در خاطر مي گذراند. به هر حال اي كاش اسيران روز مرگي ادارات، براي جلوگيري از تخريب اين يادگار زيبا، چاره اي بيانديشند وگرنه گرگ هاي برج ساز برايش دندان تيز كرده اند.
قرارداد ناخودآگاه به آنها مي نگريستم، به يكديگر نزديك شدند در حالي كه لبخند به چهره داشتند و با نگاه متقابل، محبت را شعار مي دادند. به يكديگر رسيدند و بدون وقفه اي با يكديگر دست دادند ولي با دست چپ !!! گوئي سال هاست كه با چپ دست داده اند! من متعجب مانده بودم، تاملي كردم، آري من در آينه آنها را نظاره مي كردم!
آينه هميشه صادق نيست، مخصوصا اگر آينه رضا قاسمي باشه، مگه رمان "همنوائي شبانه اركستر چوبها" رو نخوندين!
Anna Vissi يه خواننده يوناني است كه نامش در حال حاضر در ليست اولين هاست. آلبوم آخر او X نام دارد و از كارهاي قبليش مي توان به Everything I Am اشاره كرد. عده اي او را Madonna يونان ناميده اند. Anna در شهر Cyprus در صفر سالگي متولد شد!!! و از ٦ سالگي فعاليتهاي هنري خود را آغاز كرد. در سنين جواني با آهنگساز مشهور يوناني Nicos Karvelas همراه شد . Nicos اولين اپرا را براي Anna نوشت كه Demons نام داشت. بعد از آن Anna كارهاي زيادي را به نمايش گذاشت تا در سال ١٩٩٧ به عنوان بهترين خواننده زن يونان شناخته شد. به دليل نزديكي يونان با بعضي كشورهاي عربي، بعضي از كارهاي او با تم شرقي اجرا شده كه جذابيت خاصي به اهنگ هايش داده است. سايت رسمي او را اينجا مي توانيد ببيند.
همين الان دارم از پنجره اتاقم توچال را تمجيد مي كنم، چقدر خوشگل شده، نمي دونم منتظر كيه!
لحظات انتظار، حس واژگان از پيش معني شده، درگيري مدام با ثانيه ها، سبقت گرفتن از زمان.
حس غريبيه !يه لباس سفيد پوشيده كه نگو، هر چي بيشتر مي پوشه، برهنه تر ديده ميشه، مي دونم داره عاشقاشو مي طلبه، اين دلبري ها بي حكمت نيست، مي خواد عشق و ادعا رو آزمايش كنه.
زيباي من، من كه سر سپردگي خودم رو بهت اثبات كردم ، مگه نه اينكه شبهاي زمستون، به خاطر يه لحظه هم آغوشي با تو، جونمو مي گذاشتم كف دستم، اگر چه وصال تو بيش از اينو مي طلبه، اين عشوه گريها فقط برازنده توست نازنين، ادامه بده.
چون چشم تو دل مي برد از گوشه نشينان
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نيست
نمايشگاه خبر مربوط به نمايشگاه " نگاهي به جهان اسلام" را كه در تاريخ ١٢ دسامبر نوشتم، اشتباه بود. اين نمايشگاه اثار نقاشي و يه سري تابلو هاي ديگه كه اسمشونو نمي دونم رو ارائه كرده و ربطي به نمايشگاه عكاسي نداره. صاحبان آثار نيز در محل گالري حضور دارند. من ديروز از نمايشگاه بازديد كردم و خوب تقريبا خوشم نيومد و كارهاي ارائه شده رو درك نكردم. اين مساله رو به Stephen كه يكي از اونها بود منعكس كردم. او گفت كه خوب اين كارها هنگامي تهيه شده كه من در يك حس خاص بودم و شايد اين واسه شما قابل درك نباشه و چون تو اون حس نيستي، پس ارتباطي برقرار نمي كني. تا حدودي حرفش قابل قبول بود. بعد ازش در مورد سفرش به ايران و چيزهائي كه واسش جالب بوده پرسيدم و در نهايت تعجب او گفت كه از نماز جمعه اصفهان و شهر قم خيلي خوشش اومده!!!!!!!!!!!!!!
وقتي من نظرمو در دو موردي كه ذكر كرده بود گفتم، اون اينجوري شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تازه فهميدم چرا با كاراش ارتباط برقرار نكرده بودم، اون همه چيزو يه جور ديگه مي ديد، حتي...
اگر روزي سكوت، همانند فرياد، قدغن شود، به تفكر، كجا مجال پيدايش دهيم
و
اگر روزي گريه همانند سكوت، ممنوع گردد، به بغض هاي در گلو مانده ، كدام شانه را براي گريستن، وعده دهيم.
مگر نه اينكه گريستن در سكوت، تنها گزير يك بغض تاريخي است.پس به او مهلت دهيد تا چاره بيچارگي را بيانديشد.
دارآباد در حصار سيم خاردار ديروز بعد از مدتها راهي قله دارآباد شدم. پس از رسيدن به روي يال اصلي، با منظره اي مواجه شدم كه باور نكردني بود.
تمام مسير يال را با سيم خاردار محصور كرده اند و آن را منطقه نظامي ناميده اند، چشمه اي كه هميشه استراحتگاه مياني همنوردان بود، اينك در سكوتي خشن و بي روح، زانوي غم بغل گرفته بود. من نمي دانم كجاي دنيا، اينقدر خر تو خره كه هر كسي دلش خواست به خاطر داشتن زور بيشتر، دست به تصاحب اموال ملي يه مملكت بزنه، ارگان هاي مثلا محافظ زمينهاي ملي كشور هم كه احتمالا يا خواب هستند و يا در تدارك برگزاري مراسم مذهبي در ادارات ذيربط و ...
اينم عكسش
در هفته آينده، در گالري هنري سيحون، نتايچ سفر دور و دراز سه هنرمند انگليسي در كشورهاي اسلامي، در قالب عكس ارائه خواهد شد. زمان برگزاري از ١٧ تا ٢١ آذر ماه و ساعت بازديد ، ١٠ صبح تا ٧ شب خواهد بود.
آدرس گالري: خيابان خالد اسلامبولي. خيابان ٤.شماره ٣٠
اين سريال پاورچين هم خوب گير داده به آداب و رسوم دست و پا گير و مزخرفي كه به اسم سنت به ما بدبختها، تحميل شده، تابوهائي كه در ذهن خيلي ها گناه نابخشودني محسوب ميشه، اونقدر مسائل كم اهميت و حتي بي اهميتي است كه حتي ارزش فكر كردن نداره، به همون بي اهميتي كه توي غذا به جاي نخود، لوبيا بريزند ، ولي مردم ما متله بومي هاي آمازرون ازشون حرف ميزنند و از عواقبش مي ترسند. از ديگر مسائلي كه اين سريال بهش گير داده، مسائل زناشوئي از نوع ايراني، راز نگهداري از نوع ايراني، محبت از نوع ايراني، روابط والدين و فرزندان از نوع ايراني و...
در كل به نظر من كار خيلي موفقي است.
يه فيلم به نام IRAN Sous Le Voile Des Apparences ساخته Thierry Michel هست كه خيلي مشتاقم ببينمش. ترجمه انگليسي اون ميشه IRAN Under The Veil of Appearences .
ظاهرا در اين فيلم از تضادها و فرهنگ هاي متفاوت و دور از هم در زندگي مردم ايران و جوون هاي سرگشته اون صحبت ميشه، البته با زبان تصوير . مسائلي نظير دين، تعصب ديني، خشونت، مبارزات منفي جوانان، از كلاسهاي هنري تا مجالس عزاداري، از نماز جمعه تهران تا اجتماع جوانان بي تاب، در ارتفاعات تهران و ...
آنچه در پايان فيلم خود نمائي مي كند، تصوير انسانهاي سرگشته اي ايست كه در ميان اين همه تضاد و شكاف هاي موجود در اقشار مختلف، زنده اند.همانطور كه مي دانيم، اين تضاد حتي در زندگي دروني مردم و جلوه خارجي آن، نيز مشهود است.