مي گويند از نظر بودا، اسفناكترين غم، نبودن با كساني است كه دوستشان داريم.ولي به نظر من اسفناكترين غم، بودن با كساني است كه دوستشان نداريم.
(به اين ميگن آخر اعتماد به نفس! واسه بودا هم كري ميخونيم!!)
دوستي به قول خودش از امپرياليسم بلاگي! برام نوشته بود . از اينكه عده اي بلاگ بزرگ و اسم و رسم دار، تقريبا فضا رو قبضه کرده اند و واسه همينه که خيلي ها کاري مي کنن که بالاخره يه جوري اسمشون تو يکي از بلاگ هاي بزرگ باشه تا بيننده هاشون زياد بشه! نوشته بود كه مطالب جنجالي نوشتن،هميشه به نوعي جاذب است ولي به چه قيمت!
جوابي كه من به اين دوست عزيز دادم اينه كه معمولا در قفس پرندگان صداي كلاغ بيشتر به گوش مي رسه تا بلبل!
تو وبلاگستان هم عده اي با سر وصدا و جنجال تلاش مي كنند نظر جماعت رو به خودشون معطوف كنند و در اين راه از شخصيت خود هم مايه ميزارن، عده اي ديگر با نمايش خود آرماني و نه واقعي به خود و ديگران دروغ مي گويند و با تحقير سنتها و هر آنچه كه با سليقه آنها جور نيست، دم از روشنفكري مي زنند و از سيگار كشيدن در مستراح اثر هنري خلق مي كنند!
و عده اي هم به دليل ساده و بي ريا نوشتن، از جذابيت ذاتي برخوردارند، اين نوشته ها ممكن است در مورد سياست يا هوا و دريا و يا سكس به عنوان يك حقيقت باشد.
به هر حال بيننده بيشتر به معني كيفيت بهتر نيست و از طرفي وبلاگستان هم ميدان مسابقه نيست و انسانها آزادند بدون مزاحمت براي آزادي ديگران، هر چه ميخواهد دل تنگشان، بنويسند.پس دوست من! بهتر است بجاي امپرياليسم بلاگي! به ليبراليسم بلاگي بيانديشيم.
مي گويند براي اخم كردن ٤٣ ماهيچه بايد فعال شوند و براي خنديدن ١٧ ماهيجه ولي من امروز زياد نمي تونم بخندم شايد به خاطر جلال رابوكي باشه كه ١٠ روز پيش رفت دماوند و ديگه بر نگشت.شايد يه خاطر خود واقعيم كه دو سه روزه بهانه مي گيره و شايد...
هيچوقت فكر نمي كردم همنوع بودن مستقل از مليت و تژاد و طبقه اجتماعي بتونه چشاي آدمو باروني كنه، مگه چه مدت بود مي شناختمش كه از رفتنش اينقدر دلتنگم. صداش از ديشب تو گوشمه، يه لهجه افغاني و دو تا چشم قرمز شده از بي تابي ترك عادت و اشتياق وصال.
يه صدا كه گفت:
-منو حلال كنيد، فردا برمي گردم افغانستان!
گفتم: دوباره برميگردي پيش ما
گفت:فكر نكنم!
آخه هر شب كه ميومدم خونه، اون در پاركينگ رو باز مي كرد و ما دو تا مثله دو تا بچه مدرسه اي واسه هم دست تكون مي داديم، من توي ماشين و اون جلو در.
اون ٤٠ ساله و من ٣٠ ساله.
ولي ديشب حديث ديگري بود، حال و هواي ديگري داشت، پر بود از غم، پر بود از شادي، پر بود از بغض و من پر بودم از بغض،
يه صدا با لهجه افغاني و دو تا چشم قرمز "حلالم كن"
اين است جهاني كه در آن زندگي مي كنيم "...
بزرگراههاي وسيع تر و ديدگاههاي باريك تر
خرج بيشتر و لذت كمتر، بيشتر مي خريم اما كمتر داريم
رفاه بيشتر اما وقت كمتر، درجات تحصيلي بالاتر اما احساس مشترك كمتر، دانش بيشتر اما قدرت تشخيص كمتر، متخصص بيشتر اما مشكلات افزون تر...
به دارائي هاي خود افزوده ايم در حاليكه از ارزش هاي خود كاسته ايم. بسيار حرف مي زنيم و به ندرت عشق مي ورزيم و بسيار دروغ مي گوئيم.
...
كم مي خنديم، تند مي رانيم، سريع به اوج عصبانيت مي رسيم، تا دير وقت بيدار مي مانيم،خسته از خواب بر مي خيزيم، كم مطالعه مي كنيم، زياد تلويزيون تماشا مي كنيم و به ندرت دل به عبادت مي سپاريم.
اتم را شكافته ايم اما تعصب را نه!
و ...
اين است جهاني كه در آن زندگي مي كنيم"
من فكر مي كنم همه موارد ذكر شده ناشي از جهالت انسان نسبت به خودش است و ماداميكه خود را نشناخته ايم ، راه به خطا خواهيم برد
در ادامه مطلب ديروز، نكته ديگري در مورد بودا در همان سخنراني لوئيس بورخس وجود دارد كه براي من تازگي داشت و آن اينكه در شريعت بودا رياضت كشي خطاست! بودا دين رياضت نيست و زندگي دنيوي شرم آور محسوب نمي شود.
آيين بودا معتقد است رياضت كشي شايد ضروري باشد ولي نه پيش از امتحان كردن زندگي. بايد كه زيست و به زيبائيهاي زندگي دست يافت و بعد از آن چشم پوشيد . چشم پوشي بدون شناخت فضيلت محسوب نمي شود. همانطور كه سيذارتا براي رسيدن به نيروانا از زندگي اشرافي خويش چشم پوشيد و با شيطان جنگيد و پس از پيروزي ، به گفته بورخس ، سيذارتا ديگر سيذارتا نيست، بودا ست.
يكي از سخنرانيهاي بورخس در بودا گري را مطالعه مي كردم.دو نكته براي من جالب بود، اولين نكته تسامح در دين بوداست. بودا هرگز متوسل به زور براي افزايش قلمرو خود نشده . يك بودائي خوب با آزادي كامل ميتواند كاتوليك، لوتري، شينتوئيست، يهودي يا مسلمان شود.
دومين نكته آنكه در اين مذهب بجاي تكيه بر مباحث پيدايشي ، تكيه بر تعاليم آن است . در اين دين بدون پذيرفتن داستان سيذارتا، مي توان بودائي بود و تعاليم او را باور كرد ولي آيا در اسلام مي توان به محمد ايمان نداشته باشي ولي مسلمان باشي? در مورد مسيح هم همينطور.
در يكي از داستانهاي كوتاه نادر ابراهيمي ذكر شده كه
روزي شيطان از خواب ماندن يك معلم استفاده مي كنه و خودشو به شكل اون در مياره و ميره سر كلاس درس .
بعد از بچه ها ميخواد كه فعل بدبخت بودن رو در زمانهاي گدشته، حال و آينده صرف كنند ولي هيچكدام از بچه ها حاضر نميشه اين فعل رو واسه زمان آينده صرف كنه چون اقا معلم قبلا به اونها گفته بوده كه كلماتي مانند يديختي و عقب ماندگي و ...رو هيچ وقت به زمان آينده نبرن و شيطان شكست خورده از اونجا ميره.
دارم فكر مي كنم كه سالهاست عده اي شيطان صفت مرتب از مردم مي خواهند كه بدبختي رو واسه خودشون و تمام نسلهاي گذشته و آينده صرف كنند ولي دريغ از معلم آينده نگر!!
قله توچال پنجشنبه صبح قصد قله توچال كرديم اگر چه باران شديدي درحال باريدن بود ولي من و او، با شناختي كه از خود و وضعيت جوي داشتيم، راهي شديم.چه استقبال بي نقص و عيبي! همه چيز در نهايت طراوت و زيبائي. مه غليظي ما رو احاطه كرده بود وتا قله نيز ما رو همراهي كرد. خلاصه ساعتها صعود و فرود در فضاي مه آلود و زير ريزش برف ريز و مدام، حسابي حالمونو سر جاش آورد و نهايتا توي پناهگاه سر قله يه چاي داغ داغ!!
متاسفانه شنيدم هفته پيش ٣ نفر توي همين مسير گم شدند و جونشونو از دست دادند.قله توچال رو در هواي نامناسب جدي بگيريد، به دليل ارتفاع زياد و مسير باد گير آن، تاثير تغييرات جوي بسيار سريع است و در صورت آشنا نبودن و نداشتن تجارب برنامه هاي زمستاني، مي تواند حادثه آفرين باشد.اين مطلب رو به آشنايان خود تذكر دهيد كه قله هاي بلند حتي در بهار و تابستان هم مي توانند چهره زمستاني به خود بگيرند و براي آماتورها دردسرزا شوند.
نگاه خسته از وسوسه جستجو، مدام بي تاب آينده است، نمي داند تجربه را تجربه كردن، كاريست عبث يا تمرين اميدواريست.
وقتي پلكها را بر هم مي گذارد، باز درون خاطرات را جستجو مي كند تا آنچه مي خواهد را در گذشته بيابد.
بايد اين درد مدام را با انديشيدن به حال تسكين داد. تفكر به آينده و مرور گذشته با درك حال ميسر است.
با تشكر از دوست عزيزم مهرداد
يك گزارشگر غربي از ايران گزارش تهيه مي كرده كه به يه مسجد مي رسه.او ميبينه كه مردم واسه گزفتن غذا تو صف ايستادن. از يه نفر مي پرسه ايجا مگه مسجد نيست پس چرا ملت نماز نمي خونن.
جواب ميدن: اگه نماز و دعا ميخواي ببيني، برو مساجد دانشگاهها!
گزارشگر مي پرسه اگه نماز و دعا تو دانشگاههاست پس علم و تحصيلات چي ميشه!پس روشنفكرا چه مي كنند!
جواب ميدن: اگه علم و تحصيلات .و روشنفكرا رو ميخواي ، برو زندان اوين.
گزارشگر مي پرسه اگه روشنفكرا و تحصيلكرده ها تو زندانند، پس مجرمين چي ميشن!
جواب ميدن: مجرمين كشور رو ...!!!
گوئي هر كدام پاي در يك سمت ريل مي كوبيم كه هر چه مي رويم، همنورديم و نه با هم يكي، گر چه از دور يكي را مانيم.
حركتمان، حركتي است موازي و همجهت كه تنها مانع وصال نير همان است.
بيا رسيدن را با نرسيدن تجربه كنيم، بايد از ريل خارج شويم ، شايد مسير بهتري بيابيم.
١٤ فروردين-٩ صبح
همين الان دارم از پنجره اتاقم توچال را تمجيد مي كنم، چقدر خوشگل شده، نمي دونم منتظر كيه!
لحظات انتظار، حس واژگان از پيش معني شده، درگيري مدام با ثانيه ها، سبقت گرفتن از زمان.
حس غريبيه !يه لباس سفيد پوشيده كه نگو، هر چي بيشتر مي پوشه، برهنه تر ديده ميشه، مي دونم داره عاشقاشو مي طلبه، اين دلبري ها بي حكمت نيست، مي خواد عشق و ادعا رو آزمايش كنه.
زيباي من، من كه سر سپردگي خودم رو بهت اثبات كردم ، مگه نه اينكه شبهاي زمستون، به خاطر يه لحظه هم آغوشي با تو، جونمو مي گذاشتم كف دستم، اگر چه وصال تو بيش از اينو مي طلبه، اين عشوه گريها فقط برازنده توست نازنين، ادامه بده.
چون چشم تو دل مي برد از گوشه نشينان
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نيست