زمستون بود، شب بود، از سينما اومدم بيرون، تو پياده رو به راه افتادم، چشمان گريه آلود اكبر عبدي تو پرده ذهنم نقش بسته بود در حاليكه براي فرار از مملكتش و پذيرفته شدن توسط سفارت اونطرف آب، داشت خودشو بزك مي كرد.! هق هقش و زجه مويه هاش، خداي من! چه به سرش آورده اند كه اينچنين به استقبال غربت ميره.
فرياد، زمستون، شب، سرما، سياهي، سياهي، زوزه باد.
غرق افكارم بودم، بغضي بر گلو، آواي پرواز داشت، بهانه اي مي طلبيد.يه صدائي رو كنارم احساس كردم، نفس نفس و هق هق، ناله، شايد آواز، نمي دونم ، يك صوت حزن آلود، خدايا چه مي كني با من!
جواني به سرعت از كنارم مي گذشت. از اونا كه تو آشغالها دنبال كاغذ و مقوا و پلاستيك كهنه مي گردند، يه حجم بزرگ اشغال رو كولش، تقريبا دولا دولا حركت مي كرد و چه سريع، نفس نفس زنان، صوت حزن آلود.
شايد غم نان اينجور دولاش كرده، بخاري سفيد به سرعت و به تواتر از دهانش خارج مي شد، شايدم عاشقه كه اينجوري گريه مي كنه، نميدونم ميشه يه كولي آشغال جمع كن ، عاشق باشه.
اين خيابونها هم چه فيلمها نمايش ميدن ، هنرپيشه هاي واقعي ، صوت حزن آلود.
اينم احتمالا يه روز به استقبال غربت اومده بوده.
فرياد، تلخ، تلخ، زمستان، شب، صوت حزن آلود.
خوب كم كم داريم به مرحله پاياني مسابقات جام جهاني گلادياتوري نوين نزديك مي شويم. وقتي به فوتبال حرفه اي در دنيا فكر مي كنم و به زندگي بازيكنان حرفه اي دقيق ميشم، واژه گلادياتور تو ذهنم فعال ميشه ولي نه به شكل سنتي وكهن بلكه در چارچوب و شكلي جديد.گلادياتورهائي كه بعد از بازي دوباره زندوني نميشن و حق دارن برن خونه خودشون استراحت كنند .جالب اينجاست كه حتي بعضي از اونها مدل مو و آرايش ظاهري رو هم به شيوه پيش كسوتان گلادياتوري انتخاب مي كنند.
يكي ديگرازمفاهيمي كه امروزه مطرح است ولي سابقه طولاني در تاريخ بشر دارد، مساله برده داري است. روزگاري انسانها را به زور از قاره اي به قاره ديگر مي بردند و از آنها به عنوان نبروي كار استفاده مي كردند. امروزه اين واژه تحت عنوان پذيرش مهاجر مطرح مي شود و تفاوتش با قبل اينست كه نيروي كار كوچانده!! شده، حق دارد لباس مرتب بپوشد، كراوات بزند و شبها در منزل خودش بخوابد ولي نبايد ماهيت اصلي خود را در ديار تمدن فراموش كند و آن اينكه او نيروي كار است !!!
آخ كه چقدر من غر مي زنم!!!!!!!!!!!!!!!
خزه روي آب، اگر چه چشم را نمي نوازد ولي سايه اش مامن ماهياني است كه از گرماي خورشيد، در هراسند.
در طبيعت تمام فرايندها درس زندگيست ،آنجا هر موجودي از پتانسيل هاي خود براي آسايش ديگران استفاده ميكند و خود نيز از كمك ديگران براي بقا بهره مي جويد.
ما انسانها در اين وادي چه مي كنيم? گوئي قثط براي شكستن حرمت آفرينش اينچنين دست و پا مي زنيم.گاهي اوقات احساس مي كنم، موجودات ديگر با تمسخر به ما، اشرف مخلوقات، مي نگرند!!!!
در فيلم ghost Dog يه كتابي مطرح ميشه بنام Hagakure با عنوان The Book Of Samurai. اين كتاب نوشته Yamamoto Tsunetomo است و موضوع آن، بيان بعضي از قواعد بازي در زندگي ودر ارتباط بين مريد و مراد ، مي باشد.از اين به بعد تلاش مي كنم بعضي از قسمتهاي آنرا بنويسم.براي شروع جمله زير را از فصل ١١ آن انتخاب كردم.
"اول پيروز شو، سپس بجنگ"
كاغذ بي خط رو ديدم.مثل بقيه كارهاي تقوائي جالب بود و داراي محتوا و پيامي كه خارج از روال داستان ، حقايق رو گوشزد مي كرد.حكايت ديرينه اي كه قبلا هم در موردش نوشتم، حكابت قلم و كاغذ سفيد، نمايش ديرينه كارد سلاخي خون آلود در لحظات آغازين حركت قلم و ...
مصاحبه به ناصر تقوائي رو مي تونين اينجا بخونين.
عده اي معتقدند براي يافتن نبايد دنبال چيز خاصي بود چون دنبال چيز خاصي بودن، دامنه يافتن را محدود مي كند. به اين معني كه وقتي چيز يا مفهوم خاصي واسه يافتن، تو ذهن ما خونه كرده باشه، تمام ادراكات و شنيده ها و ديده ها در كنار اون چيز كه تو ذهن ماست ، پردازش ميشن و در مقايسه با اون قرار مي گيرند و اگر مشابهتي وجود نداشته باشه ،از محدوده تفكر دور ريخته خواهند شد و اين يعني ايجاد محدوديت براي يافتن!!
پس شايد راه بهتر براي يافتن و رسيدن آن باشد كه قبل از هر كار، چيزها!! رو از ذهنمون دور كنيم.
فكر مي كنم ساده ترين درسي كه روزگار به ما مي آموزد ، تسليم شدن در برابر تغيير و تحول در دوره كوتاه زندگي است و آنانكه از دركش عاجزند و يا از آن مي گريزند، هماره در تلاشي عبث به سر مي برند .
اينان بجاي اينكه آواي رود را بشنوند و در مقام دركش برآيند، در كنار آن بانگ برمي زنند تا صداي رود را در نظر خويش محو كنند، ليك انديشه اي بس باطل را به جايگاه عقل نشانده اند.هيچ كس را توان روياروئي با آواي خروش رود نيست.
بايد شنيد و شنيد تا پيوستگي موسيقي يك زندگي را در ناله اي كه تاوان جاري بودنست، به تمامي دريابيم.
ديشب شبكه ٤ يه برنامه پخش كرد در مورد زبان شناسي . در اين برنامه دو نفر مهمان دعوت شده بودند، يكي سفير گرجستان و ديگري يك زبان شناس ايراني.
البته من به لحاظ كمبود اطلاعات در زبان شناسي قادر به ارزيابي موضوعات مطرح شده نبودم ولي فضاي بحث و نوع گفتار و فرهيختگي حاضرين برنامه، به شدت من رو تحت تاثير قرار داد.
سفير گرجستان اگر چه ايراني نبود ولي چنان به زبان فارسي صحبت مي كرد كه انسان از شنيدنش به وجد مي آمد، گوئي شكر به كام مي ريخت.
نكته حائز اهميت آنكه هر دو مهمان در نهايت تميزي و آراستگي در برنامه حاضر شده بودند و اين خود در نوازش بينندگان، نقش بسزائي داشت.
متاسفانه اكثر برنامه هاي بحث و گفتگو در سيما، از كيفيت اينچنيني برخوردار نيستند و از لحاظ موضوع بحث و افراد شركت كننده بسيارضعيف برگزار مي شوند.
اگر برنامه ريزان از بينش علمي و بدون تعصب برخوردار باشند، مسلما به شعور بينندگان احترام خواهند گذاشت و اين مهم فقط از راه اطلاعات رساني علمي و مستدل، عملي است.
به اميد آنروز
دقت كردين كه حساسيت پليس نسبت به كمربند ايمني اتول ها و كلاه ايمني موتور سواران كم شده!! احتمالا تمام محصولاتي كه وارد كرده بودند، به فروش رفته و حالا تو فكر وارد كردن يه چيز ديگر ماشين هستند كه اول وارد كنند و بعد اجباريش كنند و نهايتا پس از فروش پر درآمد ، همه چيز رو فراموش كنند يعني خر ما از كره اي دم نداشت.
يه مطلب جالب ديگه در زمينه عملكرد اين دوستان وجود داره و اون اجراي طرح هاي ضربتي در زمينه نظم و رعايت قوانين است. من اصلا متوجه نمي شم!!! ضمانت اجراي قانون چيزي نيست كه مختص به زمان يا مكان خاصي باشه. وقتي ايستادن دوبله خلاف محسوب ميشه، به اين معني است كه اين كار خلافه، چه تو خيابون و چه تو ميدان! ولي ما شاهد هستيم كه به دليل طرحهاي ضربتي كه منحصر به چند تقاطع و ميدان شهر است، در بقيه نقاط شهر، خر تو الاغ از نوع پيشرفته! حكمفرما است.
دوستان برنامه ريز خدمات شهري!! ارائه طرحهاي ضربتي در خصوص اجراي قانون، به معني پذيرفتن بي كفايتي در عملكرد شماست . اجراي قانون بايد همه گير و هميشگي باشد و نه محدود به چند ميدان و چند روز خاص.
ديروز دل و به دشت زديم و راهي قله آسمان كوه ، از قلل منطقه دشت لار شديم. جاي دوستداران طبيعت خالي.
نوك قله شاهد منظره اي بسيار زيبا بوديم.
در سمت شرق، كوه دماوند را شاهد بوديم و چون فاصله ما با آن كم بود، نماي بسيار بزرگي از اين اسطوره زيبا را، در پيش رو داشتيم.
در كنار دماوند، درياچه لار آبي رنگ، ديده ميشد كه حجم آب آن نيز قابل ملاحظه بود. در سمت جنوب شرقي، قلل گل زرد و تيز كوه مشاهده ميشد.
در سمت جنوب، قلل كاسونك، مهرچال و پيرزن كلوم خود نمائي مي كردند.
در سمت شمال، خط الراس ورارو- چپكرو و پشت آنها ارتفاعات كجور كه بعد آنها، منطقه جنگلي شروع مي شود.
در سمت غرب، قلل مرتفع البرز مركزي از سركچال تا آزاد كوه قابل مشاهده بودند.
واقعا آسمان كوه اسم پر معنائي براي اين قله است
خدا را شاكرم كه توانائي رو به من داد تا بتونم يه بار ديگه شكوه و فريبائي طبيعت رو احساس كنم.
من فكر مي كنم اولين تمرين دموكراسي، به رسميت شناختن مخالفان و خشمگين نشدن از نظريات اونهاست. به تازگي دوستاني از وبلاگيون نسبت به حضور عده خاصي به وب لاگستان اظهار تنفر كرده اند و اين مساله باعث ناراحتي ايشان شده است.
به نظر من نبايد از اين مساله چنين برآشفت و به حضور كساني كه از سنخ ديگري هستند نيز بايد به ديده تامل نگريست ، اگر منطقي بنويسند كه پسنديده است و اگر غير منطقي و غير بهداشتي بنويسند، خواننده نخواهند داشت و جاي نگراني نيست.
اگر ما به نظريات ديگران ايراد مي گيريم نبايد از ايرادات ديگران به نظريات خودمان برآشفته شويم حتي اگر نظريات آنها با اصولي كه در قاموس ماست، غير منطقي و چرند به نظر برسد.
يه برنامه شبها از شبكه ٥ پخش ميشه بنام در شهر، كه كشفيات و مجرمان دستگير شده در روز جاري رو نشون ميده. چند وقته به نظرم ميرسه چهره بعضي از مجرمين، قبلا هم در اين برنامه پخش شده، يعني اينكه حضرات به فاصله كوتاهي پس از دستگيري، آزاد ميشن و روز از نو روزي از نو! دوباره تو خيابونا مي افتن به جون مردم بينوا.
و اصلا جاي تعجب نداره كه آقايان مجرمين هيچ گونه ملال خاطري از دستگيري به دل راه نميدن و بعضا تو همين برنامه در شهر ، چنان صحبت مي كنن كه انگار يه چيزي هم طلبكارن.
هدف، وسيله رو توجيه مي كنه يا نه! ديروز يه پسر بچه، پيله كرده بود كه به من چسب زخم بفروشه و من امتناع مي كردم. بهش گفتم:
من چسب زخم نياز ندارم.
گفت:بخر ديگه
گفتم:آخه من كه دستام زخم نيست
گفت: شايد زخمي بشه
گفتم: من احتياط مي كنم و هيچوقت زخمي نميشه. مگه دستاي تو زخمي ميشه?
و او از اين سوال من كمال استفاده رو كرد و با يه داستان قلابي شروع كرد به مظلوم نمائي....
پر واضح است كه مظلوميت اين طفل معصوم، از تابلوهاي تبليغاتي NOKIA در بزرگراه ها ، تابلو تره!!! و احتياجي به تلاش رندانه او براي فروش يه بسته چسب زخم نيست ولي براي من جالبه كه اينها از بچگي مي آموزند كه هدف وسيله رو توجيه مي كنه.
چند روز پيش يكي از اقوام، اين جهان را وداع گفت و راهي نمي دانم كجا شد، شايد دنياي ديگر!
جهت مراسم دفن مرحوم، راهي بهشت زهرا شديم و پس از مدتي سرگرداني در خيابانهاي بي تابلوي راهنما، به قطعه ٢٢٦ رسيديم.
فضائي بس زشت و دلهره آور، خاك و گودال و خطر سقوط هنوز زنده ها و باز هم خاك و خاك و خاك.
بي نظمي و بد سليقگي در گورستان هم دست از سر ما بر نمي دارد. همانجا آرزو كردم اي كاش در ايران نميرم، يه جائي بميرم كه لااقل زنده هاي حاضر بر خاك سپاري، احساس آرامش كنند و با لباس كثيف و خاك آلود به خانه باز نگردند.
يا جائي بميرم كه هيچگاه نتوانند به خاكم سپارند و بي جاني آنچه را كه قبلا من ناميده مي شد، كسي نبيند!
اي كاش هنگام مرگ، ناپديد مي شدم ومشاهده پيكر بي جانم، خط قرمز بر تصوير خاطرات اطرافيانم نمي كشيد.
در نوشته هاي خودم و ديگر دوستان، بارها و بارها دردها و زشتي ها عنوان شده، بارها از غربت قانون در جامعه ناليده ايم و به دفعات خسته از بيماريهاي جامعه، تسليم و اسير خواب روز مرگي شده ايم.
در اين زمينه در ديوان اشعار عشقي به ابياتي بر خوردم كه خواندن قسمتهائي از آن خالي از لطف نيست.
ميرزاده عشقي در شعري به نام درد وطن مي گويد:
"ز اظهار درد، درد مداوا نمي شود
شيرين دهان، بگفتن، حلوا نمي شود
درمان نما، نه درد كه با پا زمين زدن
اين بستري، ز بستر خود، پا نمي شود
...
زحمت براي خود كش كه خود به خود
اسباب راحت تو مهيا نمي شود
كم گو كه كاوه كيست، تو خود فكر خود نما
با نام مرده، مملكت احيا نمي شود"
كار جنون ما به تماشا كشيده است پنجشنبه شب، ساعت ١٢ شب به طرف خونه مي رفتم، حوالي هتل هيلتون ترافيك شده بود ، يه تصادف وحشتناك اتفاق افتاده بود و جنازه اي كنار اتوبان!
١٠ دقيقه بعد، ترافيك در انتهاي بزرگراه صدر، برخورد شديد يك پاجرو و BMW و آتش گرفتن آن دو به دليل شدت برخورد!
دو تصادف به فاصله ٤ Km وهر دو توام با كشته شدن سرنشينان!
وضعيت رانندگي در تهران افتضاح شده ، روز به روز هم بد تر ميشه و هيچ كس هم اقدامي براي بهبود اون نمي كنه.
همه اينها ريشه در خود خواهي آدمها داره، چه اون جوجه سوسول كه بين ماشينها لائي مي كشه، چه اون راننده كرايه كش كه انحراف به چپ و ورود ممنوع خوراكشه و چه اونهائي كه عمدا كاري براي بهبود اين وضعيت نمي كنند!
به قول عشقي:
همانا خوي حيوانيست اين آئين خودخواهي
اگر انسان شوند اين خلق، اين آئين نمي ماند