لحظه هاي تحمل، لحظه هاي غير قابل تحمل، چه پر شمار شده اند ، اين ثانيه ها.
ترسي پنهان ريشه دوانده در وجودش و اندك اندك وهمي گنگ به سردي سردابه اي تاريك، در تار و پودش مي خزد. چندي است كابوس نا اميدي با چهره اي جنگي راه را بر هر حس اهورائي بسته و پايان بي سرانجام يك عمر تلاش را به قوت بر پرده افكارش، مي تاباند.
مگر نه اينكه زندگي يك حس است گر چه خيالي، پس براي يك نگاه واقع نگر چه مي ماند تا برج آمالش را بر آن بنا نهد. اين بيهودگي مدام بس كوله بارش را سنگين ميكند كه گاه ناچار از نشستن است و سكون.
سكون يعني راكد شدن رودخانه خيالي زندگي در مرداب حقيقت.