لوگو براي گاه نگار


سايت هاي ديدني

Persia Desert
Public Broadcasting Service (PBS)
نشريه سخن
كارنامه

وب لاگهاي ديگر

پويه
باكره
سيزيف
خوابگرد
طراوت
Rahaa
شروين
آذر و آينه اش
Carpe Diem
مشهدي ها
خانه آدم كجاست
درباره هستي من
اخترك ب-٦١٢ كجاست

World Cartoon & Caricature

نوشته هاي قديم


آبان ٨٠
آذر ٨٠
دي ٨٠
بهمن ٨٠
اسفند ٨٠
فروردين ٨١
ارديبهشت٨١
خرداد٨١
تير٨١
مرداد٨١
شهريور٨١
مهر٨١
آبان ٨١
آذر ٨١
دي ٨١
بهمن ٨١
اسفند ٨١
فروردين ٨٢
ارديبهشت ٨٢

يادداشتهاي تنهائي  


عكسهاي من-١١ آلبوم تماس بگيريد

Tuesday, May 06, 2003 :::
 

رهائي

اولين بيل پر از خاك را كه بر روي بدنش ريختند ، شوك عجيبي را احساس كرد، هنوز باورش نميشد كه اين جمعيت گريان، فيلم بازي نمي كنند و اومدن واسه بدرقه آخرين سفر. پارچه سفيدي كه بدورش پيچيده بودند، سخت اعصابشو بهم ريخته بود و اجازه هيچ حركتي رو بهش نمي داد. هر چه مي گذشت تاريك و تاريك تر ميشد و صداهاي بيرون از حالت فرياد و شيون به لالائي بدل مي گشت. هم مي ترسيد و هم احساس خوبي داشت ، مانند يه دانش آموز دبستاني كه از آخرين امتحان بيرون اومده و احساس سبكي بهش دست ميده.
بقيه ماجرا بعد از مرگ.





Tuesday, May 06, 2003




Powered by Blogger