انتظار انتظارش را مي كشم اگرچه شايد ديگر هيچ خبري در انتظارم نباشد، تصور مشكلاتي كه به اين بي خبري منتهي شده باشد ، درونم را مي خراشد، آدمك خاموشش را هر روز به نظاره مي نشينم، به اميد لبخندي ، يا نگاهي و خاكستري خاموشش كه مدتي است رنگ زرد را از ياد برده.
اگر ديگر نيايد، چه ! اگر ديگر هيچ كليدي، رمز ورودش نباشد، چگونه اين همه راز و رمز را به او برسانم. قبلا به اين حس مشترك رسيده بوديم كه براي ابراز حالات، نمي توان از واژه ها، وام گرفت. نگارش عاجزترين راه بيان حقيقت است. پس اي عزيز براي گذر از دالان كلمات ، حضورت ضروري است. من هنوز منتظرم
"شاعر نيم و شعر ندانم كه چه باشد
من مرثيه خوان دل ديوانه خويشم"