خاطره ها را مرور كردن گرچه تالم روحي را دوچندان مي كند ولي تلخي دلچسبي را به دل و جان انسان مي چشاند كه شايد مصداق همان حزن خودآگاه باشد كه بارها و بارها به شيريني از آن ياد كرده ايم. عجب بر اين روزگار، ملولي و اسيري، كار ما به كجا كشانده است كه چشمانمان در تمناي اشك است و دل در هوس هق هق و گاه به گاه زندگي را با مرور ايام تنفس مي كنيم .
به خاطر داشته باشيم، لبخند ها را بايد براي تظاهر نگاه داشت تا به هنگام رويت، پرده شادي بدوزد بر قالب فرسوده مان تا نه دوست بسوزد و نه دل بخيلان و حسودان شاد شود.
آري! اين همه گفتيم و گريستيم و ناليديم. اكنون ديگر غم نامه هاي ما كتابي شده است به ضخامت يك زندگي اما گريزي نيافتيم بر اين سرنوشت ناگزير.دل مي بنديم به نقشي كه فارغ از هر جنجالي بر وجودمان حك شده، يادگار دوران سرخوشي.
نقش كردم رخ زيباي تو بر خانه دل
خانه ويران شد و آن نقش به ديوار بماند