ديريست كه پا در ركاب احساس نگذاشته اي، دهنه را بردار و بگذار شيهه هايش، تمام عالم را كر كند، بگذار آنقدر بتازد تا شيريني آرامش پس از تاخت و تاز را به خاطر آورد. او ملول سال هاي اسارت است. بگذار براي لحظه اي فراموش كند تا بتواند قلقلك شادي را زير پوستش احساس كند. مگر نه اينكه هوا بهاري است.