Saturday, January 11, 2003 :::
آسودگي
در تمناي يك دم آسودگي چشمانم را بر هم مي نهم و به التماس از درونم مي خواهم
كه دمي نبيند،
كه دمي نينديشد،
كه دمي نشنود.
اما دريغ كه اين زنگي رومي چهره، رفيق اين بازي ها نيست، او آمده كه ببيند و بشنود و بيانديشد. ماموريت او هر چه هست، آسوده زيستن نيست.
Saturday, January 11, 2003

|