بالاخره رمان زيباي رضا قاسمي يعني همنوائي شبانه اركستر چوب ها رو تموم كردم. در قسمت هاي پاياني اون، يه حس خاصي داشتم. زماني كه بوف كور رو خونده بودم، دقيقا به همين احساس رسيده بودم. من فكر مي كنم همنوائي شبانه از بعضي زاويه ها شباهت زيادي با بوف كور داره.
اينكه در اين كتاب سيستم Casual به Non Casual تبديل شده و محور زمان، عرصه تكاپوي وقايع نيست، جاذبه شگرفي در ذهن خواننده به وجود مياره، گوينده روي محور زمان جاي مشخصي نداره و ازهمين اكنون، او را مسوول اتفاقاتي مي دانند كه قرار است حادث شود. نكته ديگر ايجاد هزار توئي است كه با استفاده از به خدمت گرفتن كتاب "همنوائي شبانه اركستر چوب ها " در دل خود آن كتاب يعني همنوائي شبانه اركستر چوب ها ، شكل گرفته است. اگر از اين نوشته ها چيزي نمي فهميد، تقصير من نيست، تقصير رضا قاسمي است.!!!
به هر حال حركت پاياپاي دو فضاي ايجاد شده كه در حقيقت يكي هستند و نهايتا به يك جا ختم مي شود نيز از ديگر زيبائيهاي اين كتاب است.