طوفان آسمان ارغواني است، موجها ديوانه وار سر بر هم مي كوبند، بالا مي آيند و باز فرود مي آيند. در ساحل، چشماني نظاره گر ، در آستانه دروازه چوبي بي رنگ و رو، نگران قايقي است كه دو نيمه قلب در آن مي تپد. هر نقطه سياهي در اين آشوب، چرقه اميدي است در نيمه هاي اين سوي دروازه.
بوي ماهي همه چا را پر كرده، تورها در هم تنيده و پاروها بي سرانجام در ميان تاريكي غوطه ور اند...
آسمان آبي است. موجها آرام گرفته اند.دو نيمه قلب اين سو، ديگر نمي تپد ولي چشمان نگران، همچنان در انتظار نقطه اي سرگردان، خيره مانده است.