دخمه وقتي در تاريكي راه مي پوئي، نقطه نوراني در انتهاي تونل، چه اميد آفرين است. بي آنكه بداني آنسويش چيست و بي آنكه بداني به كدامين اقليم منتهي ست. آن لحظه فقط به خروج مي انديشي و نه پس از آن! به رهائي از حال و حركت به سوي آينده مبهم.
چه تاسف بار است وقتي نقطه نورانيت به پرتگاهي منتهي است كه خروج از آن نابوديست و ماندنت واماندگي و تحجر و پوسيدن. در دخمه هائي با نقاط نوراني منتهي به پرتگاه كدامين آينده را بايد جست! عده اي در اين دخمه ها خوابيده اند وعده اي ديگر براي آيندگان نقاشي بر ديوار مي كشند، عده اي هم بي تاب بين روزنه ها در حركت اند. شايد بايد منتظر زلزله اي شد تا روزنه هاي جديدي بگشايد اگر چه تاوانش زير آوار ماندن باشد.