من و او هميشه مرا دنبال خودش مي كشد و من ناگزير پا به پايش مي روم. حين رفتن اصلا به غرغرهاي من اعتنا نمي كند، به شرايط من توجهي ندارد. سر سختانه خودش را و رفتارش را توجيه مي كند، خواب و خوراك ندارد، در طول شب بارها و بارها در حالي كه از ترس به خود مي لرزد، مرا سراسيمه بيدار مي كند و از كابوس هايش سخن مي گويد. در خلوت حرف هايم را به آرامي مي شنود و در پايان با لبخندي همه چيز را از ياد مي برد. گاهي درگيري هاي دروني اش او را تند خو مي كند و گاهي بسان دوستي صميمي محبت را با من به شراكت مي گذارد. برايش نگرانم، اينگونه، تا پايان راه را تاب نخواهد آورد. نامش، نام من است و كنيه اش ، كنيه من! من او را علي مي نامم و او مرا هيچ!