بعضي نگاه ها چقدر نافذ اند! چند سال پيش ، وقتي يه كم جوونتر بودم ، هميشه دلم مي خواست يه فيلمنامه بنويسم در مورد مثلا نگاه ! يعني از اول تا آخر فيلم فقط چشم باشه ، حركاتش، حالاتش و با اين چشمها يه داستان يا يه مفهوم به بيننده ها ارائه بشه. يا يه فيلمنامه كه فقط در اون "پا "بازيگر باشه.
ديروز براي يه كاري رفته بوديم جزيره كيش . بعد از انجام كارها، يه دوري تو جزيره زديم.در حين گشت و گذار از محله اي به نام صفين عبور كرديم كه عرب هاي بومي جزيره در آن جا زندگي مي كنند. دختري شايد ١٦- ١٧ ساله در كنار خيابان ايستاده بود و چادر مشكي به سر داشت. وقتي از كنارش مي گذشتيم يك لحظه نگاهش با نگاهم تلاقي كرد. چه نگاه نافذي، نگاهي جستجو گر! بلافاصله از روي شرم و حيا ، رويش را برگرداند ولي براي من همان يك لحطه كافي بود تا دل مشغولي هايش را حس كنم و آمال وآرزوهايش را، براي رهايش از زندانهاي نامرئي بشنوم. او خوب مي دانست كه اگر دير بجنبد، سرنوشت گذشتگانش را بايد به ارث ببرد و محروميت را تا پايان عمر بايد به دوش بكشد .
بعضي نگاه ها چقدر نافذ اند!