وقتش كه رسيد، خبرت خواهند كرد كه بار و بنه بر كن كه راهي هستي، جستجوي نمي دانم ها را رها كن كه موقع آشنائيست. موقع شناخت فرا رسيده، حال خواهي دانست كه چرا از غروب پائيزي لذت ميبري ! خواهي دانست كه چرا صداي موج و دريا اينچنين از خود، بي خودت مي كند. تو را با خودت آشنا خواهند كرد.
وقتش كه رسيد تو را به ميعادگاه مي طلبند، بي آنكه بداني! تو را دعوت كرده اند. تو را ، تنها در ميان ديگران، تنها در هياهو، در خيابان، در دريا، در كوهستان، همه بهانه ايست براي كوچ دادن تو !
كوچ زود هنگامت را ياران به ماتم نشسته اند، ياراني از جنس شيشه و كلمه. لوح شيشه اي تو، قاب خاطره خواهد بود، شايد رنجش رفتنت را تسكين بخش باشد.