تير سال ٧٨ ، زماني كه حوادث كوي دانشگاه اتفاق افتاد، من به اتفاق دو تن از دوستانم در منطقه علم كوه بوديم. يك جبهه هواي باراني وارد منطقه شده و باعث ناپايداري هوا و بارش برف شده بود. ما قصد صعود از گرده آلمانها را داشتيم و از آن جا كه من قبلا از اين مسير صعود كرده بودم، من سرپرستي را به عهده داشتم. ظهر پنج شنبه به رودبارك رسيديم و بلافاصله به سمت منطقه به راه افتاديم . ساعت حدود ٥ بعد ظهر به پناهگاه سرچال به ارتفاع ٣٨٥٠ رسيديم. منطقه علم چال با حضور ابرهاي متلاطم بسيار ديدني و از طرفي براي ما كه قصد صعود از گرده را داشتيم ، تا حدودي رعب آور بود چون بارها و بارها شاهد ناكامي و ازبين رفتن دوستان كوهنوردي در اين منطقه بودم كه ريسك صعودشان در محدوده توانائيهاي آنان نبوده است. منطقه علم كوه داراي خصوصيات ويژه خود است و كساني كه از آن آگاهي ندارند، ممكن است دچار مشكل شوند.
خلاصه آن روز بعد از مختصري استراحت تصميم گرفتم به تنهائي، كمي اون دور و بر رو ورانداز كنم. Walkman رو گذاشتم تو جيبم و با موسيقي Dead Can Dance ،از پناهگاه دور شدم. هوا بسيار متغير بود و در يه چشم به هم زدن ابرها تمام دور و برم را احاطه كرده بودند. موسيقي به اين مناظر شور و حال عجيبي يخشيده بود.
بعد از مدتي احساس خطر كردم! Headphone رو از گوشم برداشتم. صداي زوزه باد، حركت سريع ابر، تاريك شدن تدريجي و تنهائي!
سر جام ايستادم و با دقت دور و برم رو زير نظر گرفتم، احساس عجيبي بود. بعد از چند دقيقه، يه احساس خاصي داشتم، يه چيزي شبيه يكي شدن با ديگر اجزا طبيعت، دوستي با اجزا اون محيط .
ديگه نمي ترسيدم، احساس مي كردم ابرها باهام صحبت مي كنن، با من به عنوان يك موجود ، يك آفريده شده، يك مخلوق. اونا مي گفتن كه براي صعود عاقل باش، اونا مي گفتن اگه تا فردا ما هنوز در حال وزيدن بوديم، از صعود صرف نظر كن. اونا مي گفتن تو طبيعت قوانين رو بايد پذيرفت.اونا مي گفتن چيزي كه به اسم تنازع در موجودات مطرح ميشه، در حقيقت تفاهم در پذيرفتن قوانين طبيعت است و نه جدال!
ديگه تاريك شده بود و من به سمت پناهگاه برگشتم. به دوستام گفتم اگه فردا هوا خراب باشه از صعود صرف نظر خواهيم كرد.
ولي فردا ماجرائي ديگر در انتظار وقوع، ثانيه شماري مي كرد.