يادمه ده يازده ساله پيش، كاست "سكوت سرشار از ناگفته هاست" اشعار "مارگوت بيكل" با ترجمه و صداي شاملو به دستم رسيد و من هر بار پس از شنيدن اون مملو از يك احساس نشاط آور مي شدم. اون موقع با توجه به شرايط روحي و مسايلي كه در گيرش بودم، از يه قسمت اين اشعار خيلي خوشم ميومد.اون قسمت اين بود:
" به تو نگاه مي كنم
و مي دانم
تو تنها نيارمند يكي نگاهي
تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت كند
بگشايدت
تا به در آئي.
من پا پس مي كشم
و در نيم گشوده
به روي تو
بسته مي شود."
معمولا انسان با توچه به شرايط موجود خود، دريافت خاصي از يه اثر يا واقعيت داره و دايره ديد هر انسان با توجه به شرايطي كه در اون قرار داره، گاهي تنگ و گاهي وسيع تر ميشه. از اونجائي كه در گذشت زمان، شرايط انسان متغير است، پس دريافتهاي او نيز گاهي تغيير خواهد كرد. به نظر مي رسه بهتره در نظريات و بحثهاي خود به اين حقيقت توجه داشته باشيم.