مدتي است كه فراموشت كرده ام، فراموش نه، يه چيز ديگه، كه هم معني فراموشي بده و هم نشانه علاقه زيادم به تو باشه.
تا حالا شده يكي رو خيلي دوست داشته باشي ولي از ملاقاتش دوري كني، دلت نمي خواد بري جلوش بشيني هي قر بزني قر بزني! مي خواي يه وقتي باهاش باشي كه سر حال باشي و از همنشيني با او لبريز از احساس سبكي بشي، باهاش پرواز كني ، رو ابرها، و بهش بگي "تو". آخه" تو" گفتن كه به اين آسونيها نيست، اگه چه امروز همه به هم "تو" ميگن ولي از" شما" خيلي غريبه ترند .
خلاصه منو ببخش، به بلندي" آسمان كوه" دوستت دارم و در آرزوي ديدارت ولي گرفتارم و اسير روزهاي شهري، سرسري از همه چيزاي مهم ميگذرم، بدون توجه ! خيلي وقته به نور شمع خيره نشدم، به عشقباري كبوترا، به خنده هاي بي پرواي بچه گداها، به صداي برگ ...
بايد فكري كرد،
منتظرم باش، به زودي پرواز خواهيم كرد.