فكر مي كنم ساده ترين درسي كه روزگار به ما مي آموزد ، تسليم شدن در برابر تغيير و تحول در دوره كوتاه زندگي است و آنانكه از دركش عاجزند و يا از آن مي گريزند، هماره در تلاشي عبث به سر مي برند .
اينان بجاي اينكه آواي رود را بشنوند و در مقام دركش برآيند، در كنار آن بانگ برمي زنند تا صداي رود را در نظر خويش محو كنند، ليك انديشه اي بس باطل را به جايگاه عقل نشانده اند.هيچ كس را توان روياروئي با آواي خروش رود نيست.
بايد شنيد و شنيد تا پيوستگي موسيقي يك زندگي را در ناله اي كه تاوان جاري بودنست، به تمامي دريابيم.