در نوشته هاي خودم و ديگر دوستان، بارها و بارها دردها و زشتي ها عنوان شده، بارها از غربت قانون در جامعه ناليده ايم و به دفعات خسته از بيماريهاي جامعه، تسليم و اسير خواب روز مرگي شده ايم.
در اين زمينه در ديوان اشعار عشقي به ابياتي بر خوردم كه خواندن قسمتهائي از آن خالي از لطف نيست.
ميرزاده عشقي در شعري به نام درد وطن مي گويد:
"ز اظهار درد، درد مداوا نمي شود
شيرين دهان، بگفتن، حلوا نمي شود
درمان نما، نه درد كه با پا زمين زدن
اين بستري، ز بستر خود، پا نمي شود
...
زحمت براي خود كش كه خود به خود
اسباب راحت تو مهيا نمي شود
كم گو كه كاوه كيست، تو خود فكر خود نما
با نام مرده، مملكت احيا نمي شود"