نمي دانم اين چه حسي است كه مرا به ياد چشم اندازهائي مي اندازد كه از آنها فقط گذر كرده ام و نه زندگي!
رقص شرق خراسان و تواي قژمه، مردان سفيد پوش با دستارهاي در تلاطم، چوب در دست، حركت دوار و تواتر برخورد چوبها.
به غروب كنار مزرعه، كشاورز خسته در مسير بازگشت، غروب، غروب، غروب، صداي موتور آب و جاري شدن حجم سيال.
كاش اينهمه فاصله نبود بين روزمرگي ما و نبض طبيعت.