ديروز چهلمين روز پرپر شدن دو فرزند يكي از همكارانم بود و در مجلسي كه برگزار شده بود، صداي مويه كردن مادر آنها، نفس را در سينه حبس مي كرد.
گريه
آخرين گريز از يراي تحمل ناگزير، خراش بر بغضي كه نفس را زنداني مي كند، چاره اي براي تحمل!
به چه مي انديشد اين مادر،
شايد به لالائي براي دو فرشته در بستر خاك،
شايد به لبخند پس از شيطنت،
شايد به ابر بهاري كه با كوچكترين نسيم، مهمان چشمان شفافشان مي شد،
و شايد به آخرين فرياد!
و شايد به آخرين نگاه!