١٤ فروردين-٩ صبح
همين الان دارم از پنجره اتاقم توچال را تمجيد مي كنم، چقدر خوشگل شده، نمي دونم منتظر كيه!
لحظات انتظار، حس واژگان از پيش معني شده، درگيري مدام با ثانيه ها، سبقت گرفتن از زمان.
حس غريبيه !يه لباس سفيد پوشيده كه نگو، هر چي بيشتر مي پوشه، برهنه تر ديده ميشه، مي دونم داره عاشقاشو مي طلبه، اين دلبري ها بي حكمت نيست، مي خواد عشق و ادعا رو آزمايش كنه.
زيباي من، من كه سر سپردگي خودم رو بهت اثبات كردم ، مگه نه اينكه شبهاي زمستون، به خاطر يه لحظه هم آغوشي با تو، جونمو مي گذاشتم كف دستم، اگر چه وصال تو بيش از اينو مي طلبه، اين عشوه گريها فقط برازنده توست نازنين، ادامه بده.
چون چشم تو دل مي برد از گوشه نشينان
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نيست