ديشب دور از جون شما، رفته بوديم دكتر. مطب ايشون حوالي پل رومي بود و من توي يك تو رفتگي خيابون، مثله بچه آدم پارك كرده بودم و خودم هم توي ماشين نشسته بودم.جلو ماشين من يه وانت به صورت عمود بر خيابون جلو چلو كبابي ( اينطوري --| ) ايستاده بود.
بعد از حدود ١٠ دقيقه ديدم يه افسر راهنمايي ( از اونا كه موتورهاي خوشگل دارند) كنار پنجره ايستاده و در حالي كه شلوار چرميش داشت از كونش مي افتاد پايين ،داره جريمه مي نويسه. در رو باز كردم و گفتم واسه كي داري مي نويسي .گفت:با اجازه تون واسه شما.گفتم چرا? گفت:چون اينجا ايستگاه اوتوبوسه.گفتم:كو تابلوش. گفت: اوناهاش(٥٠ متر اونورتر بود).گفتم اونكه اونوره.گفت:خوب باشه. تو دلم گفتم :چرا شلوارت داره از كونت مي افته. ولي او هيچي نگفت! خلاصه بعد از من رفت سراغ وانته كه ديدم يه دفعه نيشش باز شد و رو بوسي با راننده و ...آخه افسرهاي ايروني خيلي با وجدان هستند و اگه يكي روزي يه پرس چلوكباب به اونا بده، غير ممكنه طرفو جريمه كنند حتي اگه تو خيابون شريعتي، تو ايستگاه اتوبوس، عمود بر خيابون پارك كرده باشه.
سپس رفت سراغ بعدي و بعد يه راست رفت تو سوپر ماركتي كه صاحبش اتومبيلشو زير تابلو ايستگاه اتوبوس، پارك كرده بود و افسر با وفا وقتي از كنارش رد مي شد، چشماشو بست كه به بعضي جاهاش فشار نياد و شب نمازشو با خيال راحت بخونه و بعد از يك دقيقه ايشون با يك حلب ٥ كيلويي روغن ، در نهايت وظيفه شناسي در حالي كه شلوار چرميش پايين تر اومده بود، به سمت موتور خوشگلش خرامان خرامان گام بر مي داشت. من كه ميگم غير ممكنه پول روغن رو نداده باشه. اصلا رشوه رو اين آقايون نمي دونن با چي مي نويسن.
خلاصه از قديم گفتن از اين ماشين تا اون ماشين فرجه.
سوگند مي خورم تمام مطالب فوق كاملا واقعي است حتي ماجراي شلوار حضرت آقا.