يكي از خواص اين صفحه اينه كه آدم هي دلش ميخواد در اون افاضات بفرمايد، پس اين قسمت رو هم ملاحظه بفرماييد. در ضمن هر وقت از اين حرفها خسته شديد واسم بنويسيد تا ديگه از اين حرفها ننويسم و از اون حرفها بنويسم....
بار ديگر به اصرار دل، قلم را در دست مي فشارم ولي اين بار آن را هم روي كاغذ.
چه چاره كه در قفس سخن هم نمي توان گفت چه رسد به فرياد. فقط گاهي، گاهي فريادهايمان را به آواز مي خوانيم تا مرهم دل پر آرزويمان باشد و جان خسته را التيام بخشد.
گفته اند: "بايد عادت كرد به چيزهايي كه نداريم و بايد خوشبخت بود از داشتن آنچه داريم".چه شعار هوشمندانه اي براي استثمار!
در اين ميانه من هستم و خالق من كه از روي لطف و محبت، تقدير را بر خلاف ميل ميگذراند و فغان اين دل مشتاق پاكي و بي ريايي را ناشنيده مي انگارد. گويي از اين بي مهري ها، قصد آزمايش عشق و ادعا را دارد چرا كه فقط اوست كه از ناشناخته ترين اسرار دروني ام،اطلاع دارد و عليرغم همه گله منديها و اعتراضها، تنها اوست كه نسيم عشقي را كه از عمق جان مي وزد، در رقص طره آرزوهايم ادراك مي كند. همان كه صورت خارجي ايده الها و تمايلات فطري و خواهشهاي عالي است، تجسم يك الهه منزه از پليدي و سرشار از پاكي كه در سراسر اين شب نااميدي، نويد دهنده صبحي روشن است
خدايا تحمل امروز را بدون اميد فردا از من مخواه كه بس دشوار، نه ناممكن است
بارالها نور سعادت را در فضاي روحم بتابان تا غبار خستگي از آن زدوده شود و سخن آخر از زبان دوست:
"خدايا، چگونه زيستن را تو به من بياموز، چگونه مردن راخود خواهم آموخت."