لوگو براي گاه نگار


سايت هاي ديدني

Persia Desert
Public Broadcasting Service (PBS)
نشريه سخن
كارنامه

وب لاگهاي ديگر

پويه
باكره
سيزيف
خوابگرد
طراوت
Rahaa
شروين
آذر و آينه اش
Carpe Diem
مشهدي ها
خانه آدم كجاست
درباره هستي من
اخترك ب-٦١٢ كجاست

World Cartoon & Caricature

نوشته هاي قديم


آبان ٨٠
آذر ٨٠
دي ٨٠
بهمن ٨٠
اسفند ٨٠
فروردين ٨١
ارديبهشت٨١
خرداد٨١
تير٨١
مرداد٨١
شهريور٨١
مهر٨١
آبان ٨١
آذر ٨١
دي ٨١
بهمن ٨١
اسفند ٨١
فروردين ٨٢
ارديبهشت ٨٢

يادداشتهاي تنهائي  


عكسهاي من-١١ آلبوم تماس بگيريد

Wednesday, May 12, 2010 :::
 

تمنای رهائی ، چه بی رحمانه می کوبد زخمه های بغض را بر پرده های حنجره ام


Wednesday, May 12, 2010


Wednesday, April 29, 2009 :::
 

در ناکجا آباد ماندگار شده ایم و در تقلاهای مدام و تکراری در مسیر نرسیدن به یک کجا! تمام هستی و نیستی خود را به بهائی اندک در معرض تاراج بی فرهنگی رونده؛ سلاخی می کنیم.
ای کاش بهای ماندگاری یک احساس عاطفی از هزینه یک وعده ناشتائی بیشتر بود.


Wednesday, April 29, 2009


Tuesday, April 18, 2006 :::
 

خاطره


در فضای اتاق معلق شده ام و خاطرات را ثانيه به ثانيه مرور می کنم چشمهايم سنگين شده اند,
6 سال پيش در همين اتاق برای عروج در طبيعت با ديگران تصوير پروازمان را نقاشی می کرديم, تصاوِير بچه های گروه شفافيت چشمانم را به رخ می کشد . صدا ها را می شنوم, هلهله شادی در فراز مرتفع ترين ها,
چه می گريند چشمها در شادی با هم بودن در بلندترين ها,
دماوند را در آغوش کشيده اند و رخسار همنوردان را در انعکاس درياچه سبلان, به تصوير می کشند,
آرميدن در نرمی سبز دامنه آزادکوه,
هم آوا شدن
و شکر را به موسيقی درآويختن.

های های

دلم تنگ است
برای لحظه در آغوش گرفتن تنگ است
برای باريدن تنگ است
برای سر سپردگی خالقش تنگ است
برای با هم بودن تنگ است
دلم تنگ است

برای:
گروه کوهنوردی دانشگاه خواجه نصير


Tuesday, April 18, 2006


Tuesday, January 17, 2006 :::
 

photo by: Ali Berenjian
photo by: Ali Berenjian


سرزمين فراموش شده


چه بي دريغ محبت مي كنند اين سختي ديدگان، نه انگار كه در اين وادي سال هاست خشونت با بي رحمي، حريم انساني شان را دريده.
وقتي از آشنائي دم ميزني، برادر مي خوانندت و هنگام فراق، دوست. و در پايان حديث مكرر چشمان قرمز از جاري شدن عاطفه.

هنوز ادب و متانت در سرزمين جنگ، در هر گذري جاريست. وقتي تو را بابت تحملشان تمجيد مي كنند مي خواهم فرياد بزنم، ميخواهم بگريم...
نه برادر، نه عزيز، من بردباري و ادب شما را مي ستايم. هنوز در رگ هاي شما اصالتي جاريست كه مرا بنده خود مي سازد.


زمستان٨٤-كابل


Tuesday, January 17, 2006


Thursday, August 25, 2005 :::
 

يه وبلاگ جديد از يه دوست قديمی:
امير بهرامی از کوهنوردان تهران و همنوردان قديمی من در وبلاگش به نقد وضعيت فدراسيون و به خصوص اتفاقی که برای خواهرش ليلا بهرامی در صعود تيم بانوان به اورست, افتاد پرداخته است.
به آدرس زير مراجعه کنيد:

از صعود اورست تا سقوط انسانيت

همچنين اين روزها بحث و نظر هائی در مورد حادثه دره آندرسم و کشته شدن 11 کوهنورد , در وبلاگ سرود کوهستان مطرح شده که در واکنش دوست عزيزم بابک ضياء به سهل انگاری و غير اخلاقی رفتار کردن مطبوعات و رسانه ها, دوستان کوهنورد و صاحب نظر از جمله علی پارسائی و عباس محمدی نيز نظرات خود را مطرح کرده اند. علاقه مندان می توانن کل بحث را در وبلاگ سرود کوهستان دنبال کنند.


Thursday, August 25, 2005


Saturday, November 06, 2004 :::
 

رسيدن

داستان غريبي است اين گونه به گونه شدن ها، شادي ها و ترنم ها، داستان تكراري و جديد غروب و طلوع و مهتاب و صداي زنگوله ها، بغض هاي بي دليل ، سر خوشي ها و دويدن ها ، رسيدن ها ، نرسيدن ها، عاشقي ها ، گريه ها،بوسه ها، همه وهمه گذرا و بي نهايت،

نهايتي اگر بود كه اين گونه نمي تاختيم از كنار اين همه واقعه و اتفاق،از كنار اين همه بودن و رسيدن، مگر نه اينكه نرسيدن هم نوعي رسيدن به اين معناست كه رسيدني در كار نيست.

در كنار اين همه خاطره از تمام تمام فراز ها و نشيبها و اين همه تلاش فقط مي دانم كه هنوز به نرسيدن ، نرسيده ام.هنوز در آرزوي رسيدن از كنار همه چيز خواهم تاخت.


Saturday, November 06, 2004


Saturday, August 14, 2004 :::
 

ساگارماتا
عكس از امين خسروشاهي

نگو كه مي داني، نگو كه رهايش كن
يك دم هم نتوانستي مسير نگاهم را مرور كني، غايت اين امتداد آنچه مي پنداري نيست، من از خط و خال برون شدم آخر.
اكنون بي ريائيش را مي طلبم كه وقتي اخم مي كند تا دم مرگ مي بردم و زماني كه مي خندد تا اوج پرتابم مي كند،
نگاهش كن، چگونه سر از ابر بر آورده، در يك نگاه هم خشونتش را مي نماياند و هم لطفش را.
در خلوتم، تك تك پستي و بلندي هايش را مي نوردم بي آنكه دمي آرام گيرم،
گوئي زمان در مسابقه است با من كه مي خواهم بازش بدارم از گذشتن،
آخر مي خواهم يه پايانش برسم،
پا گذاشتن در نهايت را تجربه كنم،
مي خواهم نهايت را لمس كنم
مي خواهم هنگام رسيدن چشمانم را سرخ سرخ ببيند، سرخ از بغض سال هاي نرسيدن، بغض از لحظه هاي قفس آلود.

اي واي و واي و واي از اين پرنده مشتاق كوچ،
واي و واي از اين پرهاي بسته در آداب لاجرم كه توجيه مي كنند سكونش را ،
واي از اين بال ها كه رهايش را ولو كه سراب باشد، در نهايت گشادگي پذيرا ست،
ترنمي براي اهتزاز پرها و ...باز نشستن و خيره شدن.

اين روزها مي گويند مرغابي دهاتي دامنه هاي دنا و كوه هاي دژ مانند، در صبحگاهي مه آلود، كوچيده،
اي كاش كسي امتداد نگاهش را ديده باشد قبل از رفتنش.


Saturday, August 14, 2004


Thursday, July 22, 2004 :::
 

ديوار وصال

هر بار مي انديشم كه گشايشي حاصل شده، اندكي نمي پايد كه ديوار خيالي وصال به اشاره اي فرو مي ريزد و يك بار دگر تصوير  تلاش وناله و اشك را براي هزارمين بار مدفون مي كند. هر چه هست از پوشالي بودن پايه هاست، ديوار كه از بن استوار نباشد، اعتباري به دوامش نيست. به رنگ و لعاب و نقش و نگارش خيره مشو، پرده اي بر سر صد عيب نهانش پوشانده اند.اكنون به "چون و چرا" ميانديش، به "چگونه  " انديشه كن، شايد براي تكيه دادن به ديوار نيازي نباشد.


Thursday, July 22, 2004


Sunday, June 20, 2004 :::
 

واقع نگر


لحظه هاي تحمل، لحظه هاي غير قابل تحمل، چه پر شمار شده اند ، اين ثانيه ها.
ترسي پنهان ريشه دوانده در وجودش و اندك اندك وهمي گنگ به سردي سردابه اي تاريك، در تار و پودش مي خزد. چندي است كابوس نا اميدي با چهره اي جنگي راه را بر هر حس اهورائي بسته و پايان بي سرانجام يك عمر تلاش را به قوت بر پرده افكارش، مي تاباند.
مگر نه اينكه زندگي يك حس است گر چه خيالي، پس براي يك نگاه واقع نگر چه مي ماند تا برج آمالش را بر آن بنا نهد. اين بيهودگي مدام بس كوله بارش را سنگين ميكند كه گاه ناچار از نشستن است و سكون.
سكون يعني راكد شدن رودخانه خيالي زندگي در مرداب حقيقت.


Sunday, June 20, 2004


Thursday, April 08, 2004 :::
 

تقديم به خوابگرد:

گهي ياس و گهي اميد، گهي ناله و گهي شوق،
توالي ترنم و تالم، همدم مدام روزمرگي ما.

چنگ ها، به كدامين اميد بايد زد،
نگاه ها، به كدامين افق بايد دوخت،
تاكي بايد رفت و رفت و رفت،
تشنگي صبر بريده است برادر !
دريغ از گودالي آب در اين خشكيده كوير.

تا كي بايد ناليد و ناليد و ناليد،
حنجره ، خشكي خود به بغض مي كوبد بر اين چشمان آماده سيل..

ترسم از ، پايانش ، كه بسان آغازش بكر باشد و بي بر،
اين بيهودگي طولاني، بس بي شرم نمايد، بس.



Thursday, April 08, 2004




Powered by Blogger