در ناکجا آباد ماندگار شده ایم و در تقلاهای مدام و تکراری در مسیر نرسیدن به یک کجا! تمام هستی و نیستی خود را به بهائی اندک در معرض تاراج بی فرهنگی رونده؛ سلاخی می کنیم. ای کاش بهای ماندگاری یک احساس عاطفی از هزینه یک وعده ناشتائی بیشتر بود.
در فضای اتاق معلق شده ام و خاطرات را ثانيه به ثانيه مرور می کنم چشمهايم سنگين شده اند, 6 سال پيش در همين اتاق برای عروج در طبيعت با ديگران تصوير پروازمان را نقاشی می کرديم, تصاوِير بچه های گروه شفافيت چشمانم را به رخ می کشد . صدا ها را می شنوم, هلهله شادی در فراز مرتفع ترين ها, چه می گريند چشمها در شادی با هم بودن در بلندترين ها, دماوند را در آغوش کشيده اند و رخسار همنوردان را در انعکاس درياچه سبلان, به تصوير می کشند, آرميدن در نرمی سبز دامنه آزادکوه, هم آوا شدن و شکر را به موسيقی درآويختن.
های های
دلم تنگ است برای لحظه در آغوش گرفتن تنگ است برای باريدن تنگ است برای سر سپردگی خالقش تنگ است برای با هم بودن تنگ است دلم تنگ است
چه بي دريغ محبت مي كنند اين سختي ديدگان، نه انگار كه در اين وادي سال هاست خشونت با بي رحمي، حريم انساني شان را دريده. وقتي از آشنائي دم ميزني، برادر مي خوانندت و هنگام فراق، دوست. و در پايان حديث مكرر چشمان قرمز از جاري شدن عاطفه.
هنوز ادب و متانت در سرزمين جنگ، در هر گذري جاريست. وقتي تو را بابت تحملشان تمجيد مي كنند مي خواهم فرياد بزنم، ميخواهم بگريم... نه برادر، نه عزيز، من بردباري و ادب شما را مي ستايم. هنوز در رگ هاي شما اصالتي جاريست كه مرا بنده خود مي سازد.
يه وبلاگ جديد از يه دوست قديمی: امير بهرامی از کوهنوردان تهران و همنوردان قديمی من در وبلاگش به نقد وضعيت فدراسيون و به خصوص اتفاقی که برای خواهرش ليلا بهرامی در صعود تيم بانوان به اورست, افتاد پرداخته است. به آدرس زير مراجعه کنيد:
همچنين اين روزها بحث و نظر هائی در مورد حادثه دره آندرسم و کشته شدن 11 کوهنورد , در وبلاگ سرود کوهستان مطرح شده که در واکنش دوست عزيزم بابک ضياء به سهل انگاری و غير اخلاقی رفتار کردن مطبوعات و رسانه ها, دوستان کوهنورد و صاحب نظر از جمله علی پارسائی و عباس محمدی نيز نظرات خود را مطرح کرده اند. علاقه مندان می توانن کل بحث را در وبلاگ سرود کوهستان دنبال کنند.
داستان غريبي است اين گونه به گونه شدن ها، شادي ها و ترنم ها، داستان تكراري و جديد غروب و طلوع و مهتاب و صداي زنگوله ها، بغض هاي بي دليل ، سر خوشي ها و دويدن ها ، رسيدن ها ، نرسيدن ها، عاشقي ها ، گريه ها،بوسه ها، همه وهمه گذرا و بي نهايت،
نهايتي اگر بود كه اين گونه نمي تاختيم از كنار اين همه واقعه و اتفاق،از كنار اين همه بودن و رسيدن، مگر نه اينكه نرسيدن هم نوعي رسيدن به اين معناست كه رسيدني در كار نيست.
در كنار اين همه خاطره از تمام تمام فراز ها و نشيبها و اين همه تلاش فقط مي دانم كه هنوز به نرسيدن ، نرسيده ام.هنوز در آرزوي رسيدن از كنار همه چيز خواهم تاخت.
هر بار مي انديشم كه گشايشي حاصل شده، اندكي نمي پايد كه ديوار خيالي وصال به اشاره اي فرو مي ريزد و يك بار دگر تصوير تلاش وناله و اشك را براي هزارمين بار مدفون مي كند. هر چه هست از پوشالي بودن پايه هاست، ديوار كه از بن استوار نباشد، اعتباري به دوامش نيست. به رنگ و لعاب و نقش و نگارش خيره مشو، پرده اي بر سر صد عيب نهانش پوشانده اند.اكنون به "چون و چرا" ميانديش، به "چگونه " انديشه كن، شايد براي تكيه دادن به ديوار نيازي نباشد.
لحظه هاي تحمل، لحظه هاي غير قابل تحمل، چه پر شمار شده اند ، اين ثانيه ها.
ترسي پنهان ريشه دوانده در وجودش و اندك اندك وهمي گنگ به سردي سردابه اي تاريك، در تار و پودش مي خزد. چندي است كابوس نا اميدي با چهره اي جنگي راه را بر هر حس اهورائي بسته و پايان بي سرانجام يك عمر تلاش را به قوت بر پرده افكارش، مي تاباند.
مگر نه اينكه زندگي يك حس است گر چه خيالي، پس براي يك نگاه واقع نگر چه مي ماند تا برج آمالش را بر آن بنا نهد. اين بيهودگي مدام بس كوله بارش را سنگين ميكند كه گاه ناچار از نشستن است و سكون.
سكون يعني راكد شدن رودخانه خيالي زندگي در مرداب حقيقت.
گهي ياس و گهي اميد، گهي ناله و گهي شوق،
توالي ترنم و تالم، همدم مدام روزمرگي ما.
چنگ ها، به كدامين اميد بايد زد،
نگاه ها، به كدامين افق بايد دوخت،
تاكي بايد رفت و رفت و رفت،
تشنگي صبر بريده است برادر !
دريغ از گودالي آب در اين خشكيده كوير.
تا كي بايد ناليد و ناليد و ناليد،
حنجره ، خشكي خود به بغض مي كوبد بر اين چشمان آماده سيل..
ترسم از ، پايانش ، كه بسان آغازش بكر باشد و بي بر،
اين بيهودگي طولاني، بس بي شرم نمايد، بس.